برای ورود به سیستم گلستان پیام نور رو عکس کلیک کنید
توجه داشته باشید که با
Internet Explorer 8 + 9
وارد سیستم گلستان شوید
برای ورود به سیستم گلستان پیام نور رو عکس کلیک کنید
توجه داشته باشید که با
وارد سیستم گلستان شوید
سلام خدمت شما دوست عزیز وهمکلاسی های عزیزم تشکر میکنم از اینکه به وبلاگ تشریف اوردید*ارزوی بهترین هارا برایتان خواستارم*این وبلاگ برای رشته روانشناسی عمومی؛علوم اجتماعی؛مشاوره؛ دانشگاه پیام نور روانسر درست شده وشما دوستان عزیز میتوانید با عضویت دراین وبلاگ من را در این مسیر یاری دهید*با نظرات پیشنهادها انتقاد های خود در بهتر شدن وبلاگ نقش مهمی داشته باشید با تشکر
چکیده
در چند دهه اخیر، علوم شناختی بسیاری از مسایل مطرح در سایر علوم را مورد بازنگری قرار داده است. یکی از این مسایل پیدایش زبان است که از دیر باز ذهن بسیاری از اندیشمندان را به خود مشغول کرده است. این مقاله بر آن است تا با معرفی چند نظریه در این باب و بررسی عدم کفایت آنها در تبیین پیدایش زبان نشان دهد که چگونه دستاوردهای علوم شناختی توانسته اند پاسخی قانع کننده به نحوه پیدایش زبان در انسان هوموساپینس ارائه دهند.
کلیدواژه: آمیختگی مفهومی دو ساحتی، انسان هوموساپینس، پیدایش زبان، ، زبان شناسی شناختی، فطرت گرایان.
مقدمه
زبان به واسطه منحصر به فرد بودن آن راز آلود است: تنها انسان است که از دستور زبان موجود در زبان های طبیعی برخوردار است اما زبان تنها منحصر به فرد نیست: علی رغم تلاش های چشمگیر روان شناسان حیوانات هیچ مدرکی یافت نشده است که نشان دهد حیوانات نیز چون انسان می توانند سناریوهای خلاف واقع، استعاره، قیاس و بسط مقوله ها را بکار بگیرد. حتی نزدیک ترین گونه ها به انسان نیز توانایی محدودی در استفاده از ابزار دارد دیگر چه برسد به طراحی و ساخت آن. در عوض انسان از آداب پیچیده ای برخوردار است که معنای فرهنگی می سازد و این کار را بدون اینکه به محیط بلافصل غذا خوردن، جنگیدن یا جفت گیری مرتبط باشد انجام می دهد. ولی سایر انواع تنها می توانند آدابی را به نمایش بگذارند که مستقیماً به محیط بلافصل مرتبط باشد. مرلین دونالد[1] (1991) در این باره می نویسد: " ژنهای ما تا حدود زیادی با ژن شامپانزه ها و گوریل ها یکسان است، اما معماری شناختی ما اینگونه نیست. با رسیدن به مرحله بحرانی در تحول شناختی، انسان ها به موجوداتی شبکه ای تبدیل شدند که از نماد استفاده می کردند؛ موجوداتی که شباهتی به گونه های ما قبل خود نداشتند".
ترنر و فوکونیه (2002) بر این عقیدهاند که نمی توان به تبیین منطقی از تطور در زبان دست یافت، چراکه هیچ مدرکی دال بر این فرض وجود ندارد که زبان محصول مراحل تدریجی و تحولی باشد، بدان معنا که دستور زبان هر مرحله کمی پیچیده تر از دستور زبان مرحلۀ قبل باشد. بر طبق این فرض باید بر این نظر قایل باشیم که گروهی از انسان ها با دستور زبانی بسیار ساده شروع کرده و به تدریج، نسل به نسل، پیچیده تر شده تا اینکه به سطح زبانی امروز رسیده اند. البته این تبیین در مقابل این واقعیت قرار می گیرد که تا کنون گونه ای از زبان ساده پیدا نشده است که بیانگر نمونه های ابتدایی زبان امروز باشد، این در حالیست که کشفیات باستان شناختی توانسته اند شواهدی را پیدا کنند که نشان دهنده مسیر تدریجی تحول پستانداران می باشند. با کمک این نمونه هاست که امروزه تقریباً به قطع می توانیم بگوییم که پستانداران اولیه در سیر تحول خود احتمالاً به نخستی ها یا وال ها تحول یافته اند. اما نمی توانیم در تاریخ پستانداران چنین مسیری تدریجی را پیدا کنیم که نشان دهندۀ پیشرفت و پیچیده تر شدن دستور زبان باشد. نظریه های مختلفی در مورد خاستگاه زبان و چرایی پیدایش آن وجود دارد که در ادامه به آن خواهیم پرداخت.
در میان این نظریه ها به نظریه جالبی از زبان شناسی شناختی برخورد می کنیم که توانسته است بر کاستی های سایر نظریه ها در مورد پیدایش زبان فایق آید. بر طبق این نظریه تقریباً 50 هزار سال پیش در دوره پارینه سنگی جدید، اجداد ما به پیشرفتی در تاریخ بشر دست یافتند که می توان آن را زمینه ساز ظهور زبان معرفی کرد. قبل از دست یافتن به این توانایی انسان جزء گروه کم اهمیتی از پستانداران بزرگ محسوب می شد. این گروه از پستانداران با تحولات ذهنی که حاصل انتخاب های طبیعی و به منظور تطبیق با محیط در مسیر طولانی تطورهستند توانست جهان را فتح کند. یافته های باستان شناسی نشان می دهند که انسان در عصر پارینه سنگی جدید توانسته است به توانایی بی سابقه ای در ابداع دست پیدا کند. در همین عصر بود که انسان موفق به کسب قوه تخیل انسان مدرن شد، تخیلی که به او کمک می کرد تا مفاهیم جدید را جعل کند و الگوهای ذهنی پویا و تازه ای را با هم ترکیب نماید. دستاورد این تغییر حیرت آور بود: انسان به هنر، علم، مذهب، فرهنگ، ابزار پیچیده، و البته زبان دست پیدا می کند. حال سوال اینجاست که این پستاندار چگونه توانست از اجداد خود گوی سبقت برباید و به این دستاوردهای شگفت انگیز نایل آید. فوکونیه و ترنر (2002) بر این باورند که انسان با رسیدن به یک توانایی ذهنی عظیم با نام آمیختگی به این مهم دست یافته است؛ این مقاله تلاش می کند تا ادعاها و استدلال های آنها و مخالفان آنها را معرفی و بررسی نماید.
1. علوم شناختی و زبان شناسی شناختی
"علم شناختی دانشی میان رشته ای است که ادعا می کند رشته هایی مانند هوش مصنوعی، فلسفه، زبان شناسی، روان شناسی، عصب شناسی و... اساساً یکسان هستند و صرفاً در جنبه های سطحی مانند روش شناسی و اینکه کدام جنبۀ خاص از علم را مورد بررسی قرار می دهند با هم متفاوتند" (جانسون و ارنلینگ،1997: 4). سال ها بود که مطالعه زبان و مطالعه شناخت دو عرصهٔ جدا از هم در نظر گرفته می شد و به ندرت زبان را نوعی عملکرد شناختی بنیادین به شمار می آوردند، ولی در چند دههٔ اخیر زبان و به تبع آن مقوله بندی و فهم انسان به عنوان یک عملکرد شناختی بنیادین در نظر گرفته می شود وعلوم شناختی این دو حوزهٔ مطالعه را با هم ادغام کرده است. بنابراین دیگر زبان به عنوان حوزه ای جدا در ذهن محسوب نمی شود بلکه اکنون ما از مطالعهٔ ذهن و عملکردهای آن صحبت می کنیم.
زبان شناسی شناختی که مطالعهٔ زبان و مطالعهٔ سایر قوه های شناخت را با هم ترکیب می کند بر این ادعاست که زبان با سایر فرایندهای شناختی در ارتباط است و ایده چامسکی مبنی بر حوزه ای بودن[2] ساختارها چندان مورد قبول این گروه نیست. بنابراین انطباق های ذهنی در زبان را می توان یکی از ویژگی های ذهن در نظر گرفت که "در سطوح معینی از انتزاع از طریق مکانیسم هایی توصیف می شود که ما فرض می کنیم وجود دارند"(جانسون و ارنلینگ،1997: 118). فرض اساسی چامسکی (همان:119) آن است که "ذهن دارای زیر مجموعه هایی است که یکی از آنها قوهٔ زبان انسان است"؛ بنابراین قوهٔ زبان در نظر چامسکی مستقل از سایر قوای ذهنی عمل می کند و باید آن را به صورت حوزه ای مستقل مورد مطالعه قرار داد. در نتیجه دیگر زبان سطحی از انتزاع نیست که عملکردی شناختی از ذهن باشد و به همان طریقی عمل کند که سایر کارکردهای شناختی عمل می کنند، بلکه زبان مکانیسم یا صورتی مجزا است. ژ. فوکونیه[3] و م. ترنر (2002: 407) در این باره اینگونه می نویسند: "رویکردهای صورتگرا نه تنها ما را به تفکر دوباره دربارهٔ مسایل سخت وا می دارد بلکه ما را به سمتی سوق می دهند که سوال های جدیدی مطرح کنیم، سوال هایی که قبلاً پاسخی برای آنها نبوده است یا اصلاً مطرح نشده بودند. مطالعهٔ نظام مند زلیگ هریس، نوآم چامسکی و سایر شاگردان آن ها این نکته را آشکار می کند که صورت زبانی به طرز حیرت آوری پیچیده و مشکل است و موفقیت چشم گیر رویکردهای صورتگرا در عرصه های مختلف، اندیشمندان را به توسعهٔ رویکرد صورتگرا راغب کرده است به نحوی که آنها این رویکرد را در زمینه هایی مانند هوش مصنوعی، زبان شناسی، سایبرنتیک و روان شناسی بکار گرفته اند. با این حال هنوز، صورت نتوانسته رازهای مربوط به معنا را حل کند" (همان).
زبان شناسی شناختی بر این باور است که "زبان قوهٔ شناختی خود بسنده ای نیست" (کرافت و کروز2004: 1). با توجه به این باور که یکی از پارادایم های علوم شناختی محسوب می شود می توان نشان داد که استفاده از رویکردهای صورتگرا قادر به تبیین برخی از تمایزات نیست. فوکونیه و ترنر (2002: 6) برای نشان دادن عدم کفایت تبیینی نظریه های صورتگرا به سه تمایز اشاره می کنند: "هویت، آمیختگی و تخیل"[4]. آنها توضیح می دهند که هویت یعنی " تشخیص همانندی و همسنگ شده ها"، آنچه که اساساً به معنای توانایی نگاه کردن به یک گل و تشخیص آن به عنوان یک گل می باشد؛ این همان توان ایجاد ارتباط بین مفهوم گل و گلی است که در جهان بیرون است. به همین منوال، فوکونیه و ترنر آمیختگی را "یافتن هویت ها و چیزهای مقابل آنها" معرفی می کنند؛ آنها نشان می دهند که هویت و آمیختگی "نمی توانند توجیه گر معنا باشند و پیشرفت آنها بدون من سوم ذهن بشر یعنی تخیل امکان پذیر نیست"(همان). توانایی آمیختگی نیز به نوبهٔ خود، تخیل را به خدمت می گیرد تا چیزی را بسازد که می توان آن را، به طور خاص، در توانایی انسان در خلق هنری، آیینی و البته زبان دید.
ادعای کلیدی معناشناسی شناختی این است که تخيل انسان نقش مهمي را در فرايندهاي شناختي بازي مي كند. تلاش های فوكونيه و ترنر (2002؛1999) در یافتن نقش تخیل در زبان و در فرايند معناسازي، بخصوص جنبه هاي "خلاق" ساخت معنا مانند استعاره هاي بديع و خلاف واقع ها، آنها را به نظریه آمیختگی مفهومی[5] رساند. تحقيقات اخير در زمينه نظريه آميختگي مدافع این ديدگاه است كه آميختگي مفهومي در تفكر و تخيل انسان نقش اساسی بازي مي كند. همچنين نشان داده شده است كه شواهد دال بر اين توانايي بشر نه تنها در زبان بلكه در ساير حوزه هاي مربوط به فعاليت هاي انساني از قبيل هنر، انديشه، اعمال مذهبي و سایر زمینه های علمي يافت شده است.
مارک ترنر |
علم جدید بر پایهٔ عینیات و "بکارگیری نظام مند صورت هاست"(فوکونیه و ترنر، 2002: 3). بکارگیری ماهرانهٔ صورت ها در علوم صوری مانند ریاضی، بسیار سودمند است ولی در مورد کارکرد های شناختی، مانند مقوله بندی مفهومی، مسئله آفرین بوده است؛ در این دسته از علوم صورت ها بر طبق الگوهای منظمی چیدمان می یابند ولی این بدان معنا نیست که می توان از آنها معنایی استخراج کرد. فوکونیه و ترنر (2002) این موضوع را "مسئلهٔ آمیختگی[6]" می نامند. این اصطلاح برای اشاره به توانایی خلاقانهٔ بشر در ارتباط دادن عناصرموجود در قلمروهای مختلف و یافتن ساختار طرحواره ای مشترک بین آنها ارائه شده است.
در سال 1994فوکونیه ترنر نشان دادند که آمیختگی مفهومی دربردارندهٔ مجموعه ای از عملکردهای مربوط به ترکیب مدل های پویای شناختی در شبکهٔ "فضاهای ذهنی"است. فوکونیه و همکارش مارک ترنر(1998) استدلال می کنند که مجموعه کوچکی از فرایندهای ترکیبی ناقص در ساخت خلاقانه معنا نظیر استعاره، خلاف واقع ها، ترکیب مفهوم و حتی درک سازه های دستوری شرکت دارند. برای درک بهتر نظریه آمیختگی باید از نظریه فضاهای ذهنی به خوبی مطلع باشیم. در ادامه این نظریه بررسی خواهد شد.
1.1. فضاهای ذهنی
توضیح فنی پدیدۀ فضاهای ذهنی در دو کتاب فوکونیه با نام های فضای ذهنی[7] (1994) و انطباق ها در اندیشه و زبان[8] (1997) به تفضیل آمده است. برای درک بهتر فضاهای ذهنی در این قسمت بخش هایی از کار فوکونیه (1985) (1997)، فوکونیه و ترنر (2002) و مجموعه ای از مقاله های محققان در زمینهٔ فضاهای ذهنی را بررسی می کنیم.
2.1. فضای ذهنی چیست:
بر طبق نظر فوکونیه ساخت معنا شامل دو مرحله می شود: 1) ساختن فضاهای ذهنی و 2) ایجاد انطباق بین فضاهای ذهنی ایجاد شده. علاوه بر این، روابط انطباقی توسط بافت گفتمان موجود راهنمایی می شود. این بدان معناست که ساخت معنا همیشه بافت بنیاد و مکانمند است. فوکونیه فضاهای ذهنی را اینگونه تعریف می کند: "فضاهای ذهنی ساختارهایی جزئی هستند که هنگام صحبت کردن و اندیشیدن تکثیر می شوند و امکان تفکیک ساختارهای دانش و گفتمان های ما را ایجاد می کنند" (فوکونیه1997: 11). این فضاها به هم مرتبط بوده و در طول مکالمه تغییر می کنند. این نظریه بر این پایه استوار است که فضاهای ذهنی معنا را به بسته های مفهومی مجزایی تفکیک می کنند. کولسون (2001) می گوید مدل فضاهای ذهنی چارچوبی نظری برای بررسی پویا و همزمان معنا ارائه می کند.
فوکونیه (1994) در ادامه تعریف خود می گوید فضاهای ذهنی قلمروهایی از "شناخت پشت صحنه[9]" هستند که سازه های ذهنی انتزاعی محسوب می شوند و به طور کلی بر پایهٔ صحنه های عمومی شکل می گیرند. از نظر فوکونیه فضاهای ذهنی واقعیت های بالقوه ای می باشند که وقتی به سخنان کسی گوش می دهیم یا متنی را می خوانیم به صورت پویا برانگیخته می شوند. نمونه های آنها عبارتند از: دنیای افسانه ای، دنیای اعتقادات و تمایلات یک شخص، و یا جهان فرضی و خواسته های برآورده نشدهٔ افراد و حتی دنیایی که امکان دارد یک تابلوی نقاشی در ما برانگیزاند ... .
او در ادامه می گوید که فضاهای ذهنی بخش هایی از فضای مفهومی هستند که دربردارندۀ نوع خاصی از اطلاعات می باشند. آنها بر اساس استراتژی های فرهنگی، کاربرد شناختی و زبانی تعمیم یافته ای برای اطلاعات جدید ساخته می شوند. اصول شکل گیری فضای ذهنی و روابط یا انطباق های ایجاد شدهٔ بین فضاهای ذهنی توان بوجود آوردن معناهای نامحدودی را دارند. بسیاری بر این ادعا هستند که نظریه آمیختگی مفهومی بر پایه این نظریه بنا شده است و در اساس اجداد ما در سیر تطور بدون دست یابی به فضاهای ذهنی قادر به دستیابی به توانایی آمیختگی مفهومی نمی شده اند.
3.1. ماهيت آمیختگی
بعد از مقاله تاثيرگذار سال 1994 كه فوكونيه و ترنر اين نظريه را براي اولين بار مطرح كردند، تعداد چشمگيري از نمونه هاي آميختگي مفهومي از پديده هاي غير زباني جمع آوري شده اند. يكي از ادعاهاي كليدي فوكونيه و ترنر آن است كه آميختگي عملكردي عمومی و منحصر به فرد است و براي ظرفيت هاي شناختي انسان امری لازم و ضروري است.
همانطور که گفته شد، فوکونیه و ترنر بر پایه نظریۀ فضاهای ذهنی نظریه آمیختگی مفهومی را ارائه داد. فوکونیه مدعی است که نظریه آمیختگی مفهومی نشان دهنده نظامی از شناخت پشت صحنه است که در بر گیرندهٔ تقسیم بندی ها، انطباق ها، فرافکنی های ساختاری و محرک های ذهنی پویا می باشند. نکته ای که در این نظریه حائز اهمیت است شبکۀ تلفیق مفهومی است. فوکونیه و ترنر (1998) می گویند که این شبکه ها دسته ای از فضاهای ذهنی هستند که فرایندهای آمیختگی از طریق آنها رخ می دهند. شکل ساده یک شبکۀ تلفیق مفهومی (همانطور که در شکل یک می بینید) دربردارندۀ چهار فضای ذهنی است. دو تای آنها را فضای درونداد[10] می نامند که انطباق بین فضایی بین این دو فضا اتفاق می افتد. سومین فضا، فضای عام[11] است که دربردارندهٔ ساختاری انتزاعی و طرحواره ای تر می باشد و اطلاعات آن میان همهٔ فضاهای موجود در شبکه مشترک است، حتی فضای آمیخته که از میان ساختارهای موجود در فضاهای دروندادی دست به انتخاب می زند نیز دارای بخشی از ویژگی ساختاری در فضای عام است. فوكونيه و ترنر قايل بر اين فرض هستند كه مخاطبان با شناسايي ساختارهاي مشترك بين دو درونداد اجازۀ تركيب آن ها را براي تشكيل شبكه هاي تلفیق صادر مي كنند. فضای چهارم را فضای آمیخته[12] گویند، این فضا با فرافکنی های انتخابی از دو فضای درونداد شکل می گیرد. این فضا با ایجاد انطباق های ناقص بین انگاره های شناختی در فضاهای مختلف موجود در شبکه و فرافکنی ساختار مفهومی از فضایی به فضای دیگر ساختار نوظهوری را شکل می دهد که بر اساس منطق خاص خود عمل می کند. اینکه ویژگی ساختار فضای آمیخته با ویژگی های موجود در ساختارهای فضای درونداد متفاوت است نشان دهنده این واقعیت می باشد که آمیختگی مفهومی ساختار نوظهوری را بوجود می آورد که مورد حمایت و پشتیبانی قوهٔ استدلال و استنباط انسان است. شکل (1) چگونگی ارتباط اجزاء شبکه آمیختگی مفهومی را نشان می دهد.
شکل (1)
فوکونیه و ترنر در کتاب شیوه اندیشه ما[14] (2002) توانایی آمیختگی مفهومی در انسان را مورد مطالعه قرار داده اند. همانطور که گفته شد بر طبق اظهارات آنها آمیختگی، عملکرد ذهنی بنیادینی در انسان است که اصول حاکمیت و ساختار خاص خود را داراست. این عملکرد ذهنی نقشی اساسی، و احتمالاً اساسی ترین نقش را در بین اجداد ما در 50 یا 100 هزار سال گذشته تا کنون ایفا کرده است. فوکونیه و ترنر بر این عقیده اند که عملکرد ذهنی آمیختگی بخشی اساسی از ماهیت و طبیعت انسان است و اینکه انسان می تواند فضاهای ذهنی و مفهومی متناقض را با هم ترکیب کند باعث شده است تا او به لحاظ شناختی مدرن و پیشرفته محسوب شود.
مشخص نیست که چگونه توانایی پیشرفتۀ آمیختگی در انسان به تکامل رسیده است. ولی این سوال از نظر تطوری در رشد حافظه و توانایی رویاپردازی در انسان قابل رد گیری است، چراکه در هر دوی این موارد مغز باید توانایی تمایز بین محیط بلافصل و تصویر مجزا از آن محیط را داشته باشد.
از نظرترنر(2007) آمیختگی دوساحتی پیشرفته ترین شکل آمیختگی مفهومی است که دربردارنده فضاهای درونداد بسیار متفاوتی می باشد. بر اساس ادعای ترنر این توانایی انسان را قادر می سازد تا فضاهای ذهنی مختلف را با هم تلفیق کند. ترنر (همان) براین نظر است که تفاوت های قویی که در دو درونداد وجود دارد اجازه خلق "تصادمی غنی[15]" را می دهد و به این ترتیب آمیختگی های خلاقی بوجود می آیند. مثالی که ترنر در مقاله قصه های دو ساحتی[16] (2003) بدان اشاره می کند داستان خوردن میوۀ درخت دانش در سفر پیدایش عهد جدید است، او به قسمتی اشاره می کند که شیطان در هیبت ماری بر حوا ظاهر می شود و او را به خوردن میوه ممنوعه تشویق می کند. ترنر می گوید اینکه انسان قادر است تا دو ساختار ذهنی ناسازگار (مانند مار و انسان) را فعال کند و آنگاه به صورت خلاقانه ای آنها را در یک ساختار ذهنی جدید (مانند صحبت کردن یک مار) با هم در هم آمیزد جای بسی شگفتی است. ترنر می گوید عاقلانه است که از تطوری که بر ما گذشته انتظار داشته باشیم که به ذهن ما اجازه ندهد تا داستان هایی را که متناقض هم هستند و یا با موقعیت فعلی ما در تضادند به طور همزمان فعال کند؛ چراکه این کار تا حد زیادی خطر گیجی و گمراه کنندگی برای ذهن به همراه دارد ولی با این حال این کاری است که ما در بیشتر ساعات روز انجام می دهیم. در اکثر زمان هایی که انسان در زمان حال و در داستان واقعی و غیرقابل انکاری از بدبختی و ناامیدی بدام می افتد، می تواند از روی اراده داستان کاملاً متفاوتی را برای فرار ذهنی از موقعیت حال بسازد. از نظر ترنر خواب دیدن- که شامل فعال سازی داستان هایی غیر از داستان های واقعی است- به طور کل تنها برای پستانداران امکان پذیر است. در هنگام خواب حواس دریافتی، به داستان واقعی که در زمان حال وجود دارد دسترسی ندارند، بنابراین ما می توانیم داستان زمان حال خود را فراموش کنیم و داستان خیالی دیگری را فعال سازیم. فعال سازی دو موضوع به صورت ذهنی، در حالیکه باید تنها یکی از آنها را فعال کنیم و آمیختن آنها با هم در حالیکه باید از هم جدا نگه داشته شوند، در واقع برای انسان شدن ما امری ضروری و ریشه ای بوده است.
2. خاستگاه زبان از دیدگاه شناختی
همانطور که گفته شد، طبق ادعای گروهی از زبان شناسان شناختی وقتی نمونه های نخستین انسان ها حدود 50 هزار سال پیش توانستند به پیشرفت هایی در توانایی مفهومی دست پیدا کنند و به مرور به آمیختگی های دوساحتی برسند زبان به عنوان یک خصیصه منحصر به فرد در آنها ظاهر شد. اما سوال اینجاست که چرا مرحله آمیختگی دو ساحتی تا به این اندازه مهم است به نحوی که گفته می شود پیدایش زبان را میسر کرده است؟ نکته ای که در پاسخ به این سوال باید در نظر گرفت آن است که ما و سایر پستانداران دارای مجموعه نامحدودی از فضاهای ذهنی و چارچوب ها هستیم. تلفیق دو ساحتی به ما این امکان را می دهد که تا برای بیان مفاهیم و مسایل جدید این چارچوب ها و فضاهای ذهنی را با هم درآمیزیم و فضای جدیدی ایجاد کنیم که از دو یا چند فضای ذهنی قبلی متمایز است.
ژیل فوکونیه |
به این ترتیب، فوکونیه و ترنر فرضیه ای را درباره خاستگاه پیدایش زبان مطرح کرده اند که چندان دور از واقعیت نیست و ریشه های قویی در دستاوردهای زبان شناختی و روان شناسی شناختی و البته باستان شناسی دارد. در بررسی یافته های باستان شناسی بی شک به تعداد انبوهی از مجسمه ها و نقاشی هایی از موجوداتی برخورد می کنیم که سر آنها حیوان و تنه انسان است یا بالعکس: مانند مجسمه شیر- انسان غار هولشتاین یا نقاشی های غار سه برادر در آفریقای جنوبی که نیمی بزکوهی و نیم دیگر این نقاشی های افسانه ای انسان است. این نقاشی ها و مجسمه ها شاید در نگاه اول تنها به لحاظ هنری و قدمت آنها حائز اهمیت باشند ولی اگر از دیدگاه مفهومی و شناختی به آنها نگاه کنیم خبر از رشد شناختی و ذهنی در انسان این دوره می دهند. با توجه به این کشفیات و دستاوردهای اخیر علوم شناختی می توان ادعا کرد که بین این آثار و ظهور توانایی های ذهنی مانند تخیل و آمیختگی مفهومی که زمینه ساز پیدایش زبان هستند رابطه نزدیکی وجود دارد. در ادامه بر آنیم این آثار را به لحاظ مفهومی و شناختی بررسی کنیم.
1.2. بررسی نمونه ای از آمیختگی مفهومی دو ساحتی در بین آثار باستان شناسی
همانطور که گفته شد انسان به طور اخص و پستانداران به طور کل دارای تصاویر و فضاهای ذهنی هستند. بی گمان انسان های آن دوره از حیواناتی که شکار می کردند و یا در طول روز می دیدند تصویری ذهنی داشته اند و گواه این ادعا نقاشی هایی است که از گاو، کرگدن و سایر حیوانات بر روی دیواره غارها کشف شده اند. این انسان زمانیکه به ساخت مجسمه ای مانند مجسمه شیر- انسان مبادرت می کند بی شک از قدرت انتزاع، تخیل و تصویر ذهنی برخوردار بوده است: یعنی در ذهن او دو تصویر ذهنی یکی از "انسان" و دیگری از "شیر" وجود دارد. وقتی مجسمه ای با سر شیر و تنه انسان ساخته می شود بی شک ما با نمونه ای ابتدایی از آمیختگی مفهومی مواجه هستیم. یعنی در آن از فضای ذهنی مربوط به شیر، سر حیوان و از فضای ذهنی مربوط به انسان، تنه او انتخاب می شود و آنگاه در یک امتزاج مفهومی این دو با هم ترکیب شده و مجسمه ای خیالی بوجود می آید که دیگر نه انسان است و نه شیربلکه موجودی نمادین می باشد که انسان آن را خلق کرده است: انسانی که سر شیر دارد یا شیری که می تواند روی دو پا راه برود. معیار انتخاب عناصر (سر و تنه) از این دو فضای ذهنی بی شک ریشه در باورهای نمادین یا تخیلات انسان آن دوره داشته است. در ادامه به این نکته بیشتر خواهیم پرداخت.
3. نظریه های مطرح در مورد خاستگاه زبان
سوال اینجاست که چه چیزی می تواند باعث پیدایش زبان به عنوان یک ویژگی منحصر به فرد انسانی شده باشد؟ در جستجو برای پاسخ به این سوال به نظریه های مختلفی می رسیم که هر یک از زاویه دید خاصی سعی در تبیین پیدایش زبان داشته اند. این نظریه ها را با توجه به دیدگاه آنها به ساختمان و عملکرد ذهن می توان به دو گروه تقسیم کرد: گروهی که بر حوزه ای بودن ساختمان ذهن قایلند و ذهن را متشکل از زیرمجموعه هایی از چندین قوه می دانند. بر اساس این نظر این حوزه ها ارتباطی با هم ندارند و هر حوزه به صورت مستقل عمل می کند. گروه دیگر قایل به تقسیم و مرز بندی بین ساختار ها و عملکردهای ذهن نیستند، بلکه قوای ذهنی را شبکه به هم مرتبطی می دانند که همدیگر را تقویت می کنند. در ادامه به دیدگاه این دو گروه درباره خاستگاه زبان خواهیم پرداخت.
چامسکی چهرۀ برجسته این نظریه است که ادعا می کند زبان موهبتی ژنتیکی و خاص انسان می باشد. در این نظریه زبان از سایر قوای ذهنی متمایز است و به طور خاص و به لحاظ ژنتیکی حوزه زبان در ذهن ساخته شده است. بر اساس این دیدگاه، در کسب یک زبان یادگیری و عوامل محیطی نقش کم رنگ تری دارند. بنا بر ادعای پیروان این نظریه قسمت اعظمی از حوزه زبان با کودک به دنیا می آید که به آن توانش زبانی[18] گویند و زبانی که فرد به آن صحبت می کند- چینی، فارسی، انگلیسی- کنش زبانی[19] است که نسبتاً سطحی و روساختی محسوب می شود. این نظریه بر این فرض قایل است که محیط تنها تعیین کنندۀ پارامترهای یک زبان خاص می باشد، و اصول اساسی یک زبان به صورت ذاتی در بدو تولد در حوزه زبان با فرد بدنیا می آید. اما این نکته در ابهام است که در تحول مغز انسان چه چیزی بجای حوزه زبان در ذهن انسان وجود داشته است؟ همچنین هنوز معلوم نشده است که چه فشارهایی از انتخاب طبیعی موجب پدید آمدن این حوزه شده است، چرا که هنوز ما هیچ نمونه ای از مرحله میانی در تحول زبان پیدا نکرده ایم که نشان دهندۀ تحول یا تطور این حوزه باشد. به همین دلیل است که بسیاری از فطرت گرایان بر این باورند که یک رویداد اتفاقی و ناگهانی و شاید منحصر به فرد در تاریخ تحول انسان رخ داده و طی یک جهش ژنتیکی حوزه زبان در ذهن بوجود آمده است.
دسته ای دیگر از فطرت گرایان زبان را انتخاب طبیعی و تدریجی می دانند. برای مثال، استیفن پینکر و پاول بلوم[20] در مقاله " زبان طبیعی و انتخاب طبیعی[21]" (1990) استدلال می کنند که زبان امروز حاصل مجموعه ای از مراحل تحول است و هر مرحله با یک جهش جزئی یا باز ترکیب تصادفی تولید شده است، و زبان امروز برآیند این جهش های بسیار جزئی می باشد. تلقی زبان به عنوان محصول خاصی که از سایر توانایی های انسان متمایز است با نظریه های فطرت گرایی نسبت به زبان و فرضیه حوزه ای بودن ذهن همراه است ولی باید گفت که دیدگاه فطرت گرایی و فرضیه حوزه ای بودن ذهن هیچ کدام برای تلقی زبان به عنوان توانایی مجزا و متمایز ضروری نیست (فوکونیه و ترنر: 2002).
نظریه پردازان رادیکالی که شناخت را توانایی در حال پیشرفت در کودک می دانند و بر این باورند که شناخت از طریق شکل بندی، تقویت و تضعیف ارتباطات بین نورون ها بوجود می آید، به سادگی زبان را مجموعه ای خاص از عملکرد هایی می دانند که در یک شبکه وجود دارند. در این دیدگاه، زبان اساساً از سایر توانایی های این شبکه مجزا است، اگر چه همۀ این توانایی ها دارای کارکرد های اساساً مشترکی هستند. آنها معتقدند که قوۀ زبان در قسمت خاصی از این شبکه قرار ندارد ولی با این حال زبان به لحاظ عملکردی از سایر قوای موجود در شبکه مجزا است. نظریه های دیگری نیز هستند که بر نقش تطور در پیشرفت مکانیسم های قوی یادگیری تاکید دارند، بر طبق این دیدگاه ها طی روند تطور، مغز به خوبی و خیلی خاص تحول یافته است و معماری ویژه ای برای استنباط های ریاضیاتی بدست آورده است و زبان یکی از چیزهایی است که می توان آن را از طریق این فرایند های عمومی استدلال یاد گرفت. زبان پیچیده است و بر تحول توانایی های یادگیری استوار است. کودک با وجود فقر داده های زبانی می تواند از طریق استدلال های آماری الگوهای دستوری را فرا بگیرد. نظر این دیدگاه درباره خاستگاه زبان و تطور به این ترتیب است که مغز توانایی های یادگیری را به منظور یادگیری چیزهایی مثل زبان تحول داده است، اما خود "زبان" یا "حوزه زبانی" وعصب شناختی را متحول نکرده است. همانطور که ترنس دیکن[22](1997)می نویسد: " تمایلات مربوط به یادگیری زبان با تمایلات موجود در سایر گونه ها متفاوت است، و تا حد زیادی در مورد آن مبالغه شده است، به نحوی که ماهیت نامتعارفی از یادگیری نمادین را تقویت می کند". البته هنوز جای سوال است که چگونه این توانایی یادگیری خاص و تمایلات زبان می توانند تحول پیدا کرده باشند، و هنوز مشخص نیست که چرا ما شواهدی دال بر وجود اشکال ساده تر و میانی از زبان پیدا نکرده ایم.
موج دیگر اندیشه ها در این زمینه مربوط به نظریه پردازانی مانند ویلیام کلوین و دریک بیکرتون(2000) و فرانک.ر.ویلسون(1999) می شود، کسانی که سعی دارند تا زمینه های سازگاری زبانی با محیط را پیدا کنند. از نظر این عده، انسان برای بدست آوردن زبان سیری تدریجی را پشت سر گذاشته است، اما مراحل اولیه شبیه به زبان نیستند چرا که ماهیتاً زبان نیستند. آنها در واقع همان قوه هایی هستند که زمینه ساز پیدایش زبان پیچیده در مراحل بعدی بوده اند. نظریه هم – تحولی[23] ترانس دیکن (1997) نیز در این میان یکی از تاثیرگذارترین نظریه ها بوده است. دیکن بر این باور است که زبان یک توانایی ذاتی نیست و هیچ جعبه سیاه زبانی که به لحاظ ژنتیکی در مغز ما نصب شده باشد وجود ندارد. زبان به آهستگی از طریق اختراعات شناختی و فرهنگی رشد پیدا می کند. او می گوید که دو میلیون سال پیش، استرال پتسین ها[24] به توانایی ذهنی میمون – مانندی مجهز می شوند، در این دوره این موجود به زحمت نظامی نمادین و بی نهایت ابتدایی را جمع آوری می کند- نظامی شکننده، مشکل، ناکافی، انعطاف پذیر و وابسته به بازنمایی های آداب و رسوم قراردادهای اجتماعی مانند ازدواج. ما این نظام را زبان نمی دانیم، اما بعدها دو مسئله باعث تکوین زبان شد: اول از همه اشکال زبانی ابداع شدۀ ابتدایی هستند که طی فرایند طولانی انتخاب بوجود آمده اند. به تدریج مغز نسل های جدید ابداعات زبانی غیرمتجانس را متحول و سازگار می کند و توانایی حدس زدن و تمایلات پیچیده غیرزبانی در مغز این نسل های جدید به مثابه فیلتری برای ابداعات زبانی عمل می کنند.
دیکن بر این ادعا است که امروزه زبان ها نظامی از فرم ها هستند که باقی مانده اند. ذهن کودک دارای ساختارهای زبانی ذاتی نیست، بلکه بعد ها زبان برای انضمام بخشیدن به استعداد های انتزاعی موجود در ذهن کودک بوجود آمده اند. نکته دوم از نظر دیکن آن است که ابزار ثانویه ای که پیشرفت زبان را میسر کرده است باید همراه با تحولات مغزی تغیییر کرده باشد. زبان خام و مشکلی که در ابتدا وجود داشته است بار شناختی سنگینی را بر دوش کاربران این شبکه ارتباطی تحمیل می کرده است. این شرایط خاص موجب تنوعات ژنتیکی ای شده است که در واقع مغز را در بکارگیری بهتر زبان سازگار می کند. به این ترتیب، زبان با نوعی تطبیق شناختی و ترکیب ژنتیکی آغاز شده که این امر تا حد زیادی بار سنگین شناختی را از دوش کاربران زبان برداشته است. تلاش شناختی و ترکیب ژنتیکی در حین تحول توامان زبان و مغز در این فرایند شرکت داشته اند. از نظر دیکن، در آن زمان زبان به کمک توانایی های میمون- مانندی در یادگیری که انعطاف پذیر هم بوده اند، موفق به کسب زبان شده است. این زبان به مغز میمون- مانند آن دوره پیوند خورده است، بنابراین نمی تواند ادعا کرد که زبان از سایر عملکردهای شناختی دیگر مانند تعبیر و استدلال مجزا است و باید گفت که هیچگونه جعبه سیاه زبانی در ذهن و یا نصب ژنتیکی از زبان در انسان وجود ندارد.
2.3. ویژگی های منحصر به فرد انسان و پیدایش زبان
سه نمونه از مهمترین ویژگی های منحصر به فرد انسانی در همین دوره به گونه ای انفجاری وارد زندگی انسان ماقبل تاریخ می شود که عبارتند از هنر، مذهب و علم. همانطور که استیفن میتن[25](1998) در اثر خود با نام "یک انفجار خلاق؟[26]" می نویسد: "هنر به صورت ناگهانی در شواهد باستان شناختی ظاهر می شود. بیش از دو و نیم میلیون سال بعد با ظهور ابزار سنگی، ما به هنر نزدیک می شویم، هنری که تنها خراش هایی جزئی و تکه هایی نافرم از استخوان و سنگ هاست. ممکن است که این خراش ها اهمیت نمادین داشته باشند- اما احتمال این امر بسیار کم است. ممکن است حتی آنها به عمد ساخته نشده باشند. سپس حدود سی هزار سال پیش، دست کم هفتاد هزار سال بعد از ظهور اولین انسان مدرن به لحاظ آناتومیک، ما نقاشی های غاری را در جنوب غربی فرانسه پیدا می کنیم- نقاشی هایی که به لحاظ تکنیکی نسبتاً پیشرفته هستند و سرشار از بیان احساسات می باشند. میتن همین ادعا را در مورد مذهب و علم دارد، و طبیعتاً این سوال را مطرح می کند که چه چیز باعث ظهور این ویژگی های منحصر به فرد در انسان شده است؟ برای پاسخ به این سوال باید گفت که انسان به طور اتفاقی یک توانایی کاملاً جدید از "سیالیت شناختی" را گسترش داده است- این توانایی برای "جریان دانش و نظرات بین قلمروهای رفتاری" از قبیل "هوش اجتماعی" و "هوش تاریخ طبیعی" لازم به نظر می آید" (1998: 230). اگرچه او نظریه ای درباره اصول این "سیالیت شناختی" ندارد ولی این توانایی را جزء عملکرد رده بالایی می داند که برای اهداف خاصی از تلفیق قلمروهای مختلف با هم بکار می رود، نظر اصلی میتن تا حد زیادی شبیه به نظریه آمیختگی مفهومی است. چه چیز این سیالیت شناختی را بوجود می آورد؟ از دیدگاه میتن باید یک رویداد منحصر به فرد و تحول ناگهانی وجود داشته باشد که مغز کاملاً متفاوتی را بوجود آورده است. میتن و بسیاری از نظریه پردازان با اطمینان کامل، اگر چه به گونه ای مبهم، ظرفیت شناختی استثنایی انسان را در توانایی او برای تلفیق دو چیز با هم می دانند. کوستلر[27](1964)نیز بر این عقیده است که توانایی خلق و ابداع نتیجه تلفیق خصیصه های مختلف اجتماعی است. همانطور که گفته شد مجسمه ها و نقاشی های ماقبل تاریخ نیز بر وجود این توانایی تلفیق ذهنی در انسان آن دوره صحه می گذارد.
با این حال نکته مهم اینجاست که در مورد همه ویژگی های منحصر به فرد، هیچ مدرکی دال بر وجود یک مرحله میانی بین مرحله نبود این توانایی ها و مرحله شکوفایی کامل آنها وجود نداشته است. و این داستان ما قبل تاریخ، دست کم در مورد زبان، مشابه به داستان حال حاضرماست: هم اکنون نیز ما هیچ گروه انسانی ای را سراغ نداریم که دارای زبانی ابتدایی باشند. در نگاه اول، این مسئله کاملاً غیر عادی به نظر می رسد چراکه ما تاکنون هیچ نمونه ای در تاریخ طبیعی نیافته ایم که تحول یافته گونه ابتدایی تر خود نبوده و هیچ موجودی را ندیده ایم که وابسته به گونۀ نخستین خود نباشد؛ پس چه نوع نظریه ای می تواند توجیه گر این چنین تصویر عجیب و ناگهانی از زبان باشد؟!
3.3. چه نظریه ای برای منشاء زبان مناسب به نظر می رسد؟
همانطور که داروین می گوید مهمترین اصل تحول "تغییر تدریجی" است، بنابراین تطبیق گراها به دنبال آن هستند که نشان دهند که هر مرحله در تطور باید حتماً در جهت سازگاری و تطبیق با محیط باشد. نظریه ای که در پی توضیح چگونگی تطور ویژگی خاصی است باید حتماً به تداوم تغییر آن ویژگی در طول تاریخ اشاره داشته باشد. ویژگی منحصر به فردی که به طور ناگهانی و بدون هیچ پیش زمینه ای ظهور کرده باشد از دیدگاه تطوری چندان قابل قبول نیست. "منظور از نظریه "تعادل منقطع[28]" نیز جهش های نسبتاً جزئی است که به تدریج ویژگی خاصی را بوجود آورده است، نه جهش هایی که مثلاً یک چشم را از عدم ساخته باشد"(فوکونیه ترنر،2002: 179). اما مسئله اینجاست که چگونه می توان تبیین کرد که این ویژگی های منحصر به فرد و جالب از تغییرات و تحولات نسبتاً متداوم مغز و شناخت تکوین یافته است.
برای فکر کردن به این سوال، باید مراقب باشیم که به دام دو سفسطه عمده دچار نشویم. اول از همه سفسطه تناظر علت – معلول[29] است. فشرده سازی علت و معلول غالباً پیامد نامطلوبی برای تفکر علمی در پی دارد، در تشخیص یک معلول، غالباً بر این پنداریم که علت دارای موقعیت مشابهی با معلول است. اگر ظهور معلول ناگهانی باشد ما انتظار داریم که رویداد علی نیز ناگهانی بوده باشد، این شیوۀ استدلال به قدری رایج است که دانش عامه به طور معمول این امر را بدیهی فرض می کند و حتی برای معلول های غیر عادی دلایل و علت هایی عادی و معمولی را متصور است. در رد تبیین های تطوری و یا در نظریه آشفتگی[30] نیز ما شاهد این مسئله هستیم. برای مثال، به راحتی ما دلیل اینکه چرا نوعی ماهی که در اعماق اقیانوس زندگی می کند، چشم ندارد را با یک سری مکانیسم های ساده و تدریجی انتخاب طبیعی توجیه می کنیم. سفسطه تناظر علت- معلول ما را به این فکر می اندازد که بروز انقطاع در معلول باید حاصل یک انقطاع در علت ها باشد، بنابراین ظهور ناگهانی زبان باید به یک رویداد عصبی شگفت انگیز مربوط باشد، البته شواهدی که بر علیه این سفسطه می توانیم بکار بگیریم بسیار ضعیف هستند، اما حقیقت آن است که این چنین شواهدی را در همه جای علم می توان دید. در گرما که علتی آهسته و پیوسته بشمار می رود یخ به صورتی ناگهانی از جامد به مایع تبدیل می شود؛ تغییر از حالت جامد به مایع یک ویژگی منحصر به فرد است، اما هیچگونه ویژگی منحصر به فرد زیربنایی در این علت ها یا فرایند علی وجود ندارد. ریختن یک قطره اضافی در یک لیوان پر از آب شاید باعث شود که مقدار زیادی از آب به روی میز بریزد، و الزاماً همان قطره آب اضافی از لیوان به بیرون نمی ریزد. یک گرم وزن اضافه می تواند شما را قادر سازد که به راحتی روی آب شناور بمانیم و یک گرم اضافه تر می تواند باعث غرق شدن شود. در این مورد آخر، اینکه شما زنده بمانید یا غرق شوید از استمرار آهسته و آرامی در علت ها و فرایند های علی ناشی می شود، زمانیکه شما غرق می شوید هیچ چیز در اصول دینامیک آب یا خاصیت شناوری تغییر نمی کند. بنابراین، در اساس، ظهور ناگهانی زبان گواهی بر علیه استمرار تطور نیست. اینکه یک ویژگی منحصر به فرد از دل یک حرکت مستمر حاصل شود رویدادی نرمال و معمول است. تنها این سوال باقی می ماند که آیا تحول زیست شناختی نیز می تواند به این صورت عمل کند؟ آیا ویژگی های منحصر به فرد و ویژه ای را که فرایندهای تحولی خاص به ما اعطا می کند حاصل این استمرارهای علی است؟
حال به دومین سفسطه می پردازیم، یعنی سفسطه تناظر کارکرد- اندام.[31] برپایه یک ایده مشهورآغاز یک کارکرد ارگانیسمی جدید نیازمند تحول یک اندام جدید است. بر اساس این سفسطه از آنجا که کیسه داران با دم های خود از درخت آویزان می شدند، دم ها تبدیل به اندامی برای انجام کارکرد آویزان شدن از درخت شدند، چون انسان با زبانش صحبت می کند زبان تبدیل به اندامی برای صحبت کردن شد. اما زیست شناسان عموماً ادعا می کنند زمانیکه یک اندام متحول می شود ممکن است کارکرد جدیدی را کسب کند یا کارکرد قدیمی خود را از دست بدهد یا هر دو. قبل از پیدایش زبان، اندام زبانی در پستانداران بسیار پیچیده وجود داشته است، بنابراین این اندام دوباره بوجود نیامده و یا تعدیل نشده اند، همچنان که اجداد کیسه داران نیز سال ها پیش از اینکه بتوانند از درخت آویزان شوند دم داشته اند. تحول مستمر یک اندام ضرورتاً با تحول متداوم در یک عملکرد همراه نیست. کارکرد می تواند منحصر به فرد باشد در حالیکه تحول یک اندام، مستمر است. برای نمونه در طول تاریخ تطور تنها کافی بوده است که تغییرات خیلی کمی در اندام موجودات داخل آب ایجاد شود تا آنها بتوانند مثلاً روی آب شناور شوند.
ما این مسئله را در مورد نظریه های مربوط به تحول دایناسورها و تبدیل آنها به پرندگان نیز می بینیم. تا کنون هیچکس نظریه ای دال بر انقطاع تحول یک اندام (مثل بال) را مطرح نکرده و نیز نظریه ای مبنی بر استمرار یک کارکرد (مثل پرواز کردن) پیشنهاد نشده است. بلکه، نظریه های موجود بر این ادعا هستند که بال ها به تدریج بوجود آمده اند: به نظر می رسد پولک ها به تدریج به پر تبدیل شده و پرها گرما تولید کرده و وجود بازوهای بلند تر و پرهای بیشتر در طول مسیر تحول امکان پرواز کردن را ممکن ساخته است. نکته مهم اینجاست که همه این نظریه ها قایل بر این هستند که قابلیت پرواز به گونه ای ناگهانی ظاهر شده است، در یک دوره بحرانی اندام ها به صورت مادرزادی برای پرواز مجهز شده و به جانور امکان داده اند تا به راحتی پرواز کند. هیچ کس مدعی آن نیست که پرواز – به عنوان یک کارکرد خاص و منحصر به فرد- به این دلیل بوجود آمده که به طور ناگهانی یک اندام برای پرواز تحول یافته است. همچنین هیچ کس عنوان نکرده است که چون پرنده های مدرن بالاتر از 100 پا پرواز می کنند، باید یک مرحله میانی وجود داشته باشد که در آن پرنده ها در ارتفاع یک پایی پرواز می کرده اند و نسل های بعدی به تدریج توانایی پرواز در ارتفاعات بالاتر را کسب کرده تا اینکه به 100 پا رسیده اند. اینکه موجودی دارای اندام پروازی است یا خیر یک مسئله همه- یا- هیچ است، بنابراین رفتار پرواز نیز اساساً رفتاری همه- یا- هیچ محسوب می شود: یک موجود یا قادر به پرواز کردن است یا نیست.
در بررسی منشا زبان، ما باید این دو سفسطه را کنار بگذاریم. زبان یک اندام نیست. مغز یک اندام است و زبان کارکردی است که توسط مغز به اجرا در می آید و مغز این کار را با کمک سایر اندام ها انجام می دهد. زبان تظاهر و لایه سطحی یک ظرفیت است. می توان گفت که زبان ویژگی منحصر به فرد یک کارکرد می باشد و بنابراین هیچ چیز نمی تواند مانع آن شود که زبان از یک فرایند اساساً سازگار کننده و مستمر تطور بر نخاسته باشد. این کارکرد می تواند اخیراً و در سیر تحول انسان بدست آمده باشد اگر چه تغییرات مستمری که آن را بوجود آورده خود از میلیون ها سال قبل وجود داشته اند. علت ها خیلی قدیمی اند اما ظهور معلول می تواند در زمان متاخرتری اتفاق بیافتد. فوکونیه و تر نر(2002) بر این نظرند که بهترین نظریه مربوط به منشا زبان باید این ویژگی ها را دارا باشد:
4. نقد نظریه های مربوط به خاستگاه زبان
ترنر و فوکونیه (2002)بر این باورند که حقایقی درباره تطور و منشاء انسان مدرن وجود دارد که تا به حال به صورت یکجا و منسجم و مرتبط با هم در نظر گرفته نشده اند. در این قسمت این حقایق را که پایه های علمی قویی دارند بیان می کنیم.
فوکونیه و ترنر(همان) ادعا دارند که هیچیک از نظریه های پیشین درباره منشاء زبان این حقایق را با هم و یکجا در نظر نگرفته اند. نکته جالب آن است که نظریه های موجود در این زمینه، حتی بعضاً تا حد زیادی، با همدیگر در تناقض اند.
برخی نظریه پردازان بر این ادعا هستند که یک رخداد نابهنگام و بسیار اتفاقی در بیولوژیک انسان باعث شده است که انسان موجودی کاملاً متفاوت و دارای زبان خاص شود. چامسکی جزء این دسته قرار می گیرد و مدعی است که یک رخداد اتفاقی و نابهنگام چرایی پیدایش زبان در انسان را تبیین می کند. در مقابل میتن مدعی است که یک "انفجار بزرگ[32]" عصب شناختی باعث ایجاد سیالیت شناختی شده است که هیچ ارتباطی به زبان ندارد. او بر این ادعاست که به لحاظ آناتومیک انسان های مدرن مجهز به نوعی زبان بوده اند. ولی 100 هزار سال به طول انجامیده است تا هنر، مذهب و علم و استفاده پیچیده از زبان بوجود آیند و همه اینها یک شبه و یک دفعه ظاهر شده اند. این تغییر در رفتار از یک تغییر منحصر به فرد و استثنایی در مغز انسان شروع شده است که این تغییرات تا حد زیادی به منظور تطبیق با محیط است. از نظر میتن، تغییرات بیولوژیکی ناگهانی هیچ ربطی به منشاء زبان ندارد بلکه پیشرفت توانایی های خلاق انسان را موثر کرده است و زبانی که اکنون در دست ماست ریشه در این توانایی های جدید دارد. میتن معتقد است که زبان به خودی خود خلاق نیست بلکه خلاقیت خود را وامدار سیالیت شناختی ای است که نتیجه تطور متداوم در انسان می باشد. از نظر چامسکی، تغییر نابهنگام بیولوژیکی در انسان نقش مهمی در شکل گیری نحو زبان داشته است، او بر این ادعا است که تطبیق با محیط نقشی در پیدایش زبان ایفا نکرده است. هم چامسکی و هم میتن هر دو نتیجه یا نتایج یک ویژگی منحصر به فرد را در نظر می گیرند و تکوین زبان را توسط یک علت منحصر به فرد بیولوژیکی تبیین می نمایند. به این ترتیب، آنها هر دو بر عدم وجود یک مرحله میانی در زبان متفق القولند: یعنی زبان نتیجه بی نقص یک علت منحصر به فرد است. از نظر چامسکی، نتیجه منحصر به فرد یک تغییر بیولوژیکی ناگهانی زبان را بوجود می آورد و از نظر میتن زبان محصول یک تغییر ناگهانی در هنر، مذهب و علم است نه زبان. هر دوی آنها با اصل تطور تدریجی مخالفند. حتی چامسکی انتخاب طبیعی را رد می کند. هر دوی آنها قایل بر یک رخ داد ناگهانی، نامعین و اتفاقی ولی قدرتمند در بیولوژیک انسان هستند.
تبیین این دو بر محدودیت هایی استوار است که آنها قادر به رفتن به ورای این محدودیت ها نیستند. چامسکی برای توجیه همه ویژگی منحصر به فرد انسان تئوری دیگری لازم دارد و میتن نیز به یک نظریه مجزا برای تبیین زبان نیازمند است. هر دوی این نظریه ها بر پایه تناظر علت و معلول قرار دارد. چامسکی قایل بر یک تناظر قوی بین کارکرد- اندام است. در نگاه اول، از آنجا که این تناظرات به ما امکان فشرده سازی و دیدگاهی جهانی را می دهند اغوا کننده هستند.
سایر نظریه ها مانند نظریه ترنس دیکن (1997) از یک طرف و نظریه استیون پینکر و پول بلوم (1990) از طرف دیگر قایل بر یک تحول تدریجی یا پیشرفت های هم- تحولی در ظهور توانایی زبانی هستند: هر دوی آنها قایل بر یک مرحله میانی از زبان هستند و می گویند که مردمانی که به این زبان میانی صحبت می کرده اند منقرض شده و رد پایی از خود به جا نگذاشته اند. علاوه بر این نظریه پینکر و بلوم در تبیین سایر ویژگی های منحصر به فرد انسان با مشکل روبروست: نظریه آنها مانند نظریه چامسکی تنها به منشا زبان می پردازد و با توسعه اشکال مختلف تفکر مفهومی کاری ندارد. فوکونیه و تر نر(2002) اذعان می دارند که در لیست نظریه پردازان پیدایش زبان دیکن تنها فردی است که قایل بر ارتباط بین منشا زبانی و منشا سایر رفتارهای فرهنگی است. او قایل بر یک سری تحولات انطباقی و تدریجی در توانایی های مرتبط به هم است که در زیر بنای بسیاری از عملکردهای اجرایی انسان وجود دارد. سپس این عملکرد های اجرایی همراه با ظرفیت های بیولوژیکی و ذهنی تحول پیدا کرده اند. از دیدگاه شناختی ادعای دیکن در مورد وجود چارچوب های مربوط به منشاء زبان درست است، اما این نظریه قادر به تبیین عملکردهای ذهنی موجود در زیر بنای این توانایی نیست.
هیچکدام از نظریه های موجود در زمینه خاستگاه زبان قایل بر این نیستند که همه ویژگی های منحصر به فرد - یعنی علم، هنر، مذهب و زبان- در انسان از یک علت واحد مشتق شده اند. اگر چه ریچارد کلاین(1999) در کتاب مسیر انسان[33] این فرضیه را مطرح می کند که یک جهش ناگهانی باعث تغییرات عصب شناختی در حدود 50 هزار سال پیش شده است. اومعتقد است که این تغییرات عصب شناختی به انسان توانایی های منحصر به فردی مانند زبان را اعطا کرده است. کلاین اذعان می دارد زمانیکه مجموعه ای از ظرفیت ها و توانایی های خاص بوجود آمد استفاده پیشرفته از ابزار و ابداع هنر و شاید همه توانایی ها توسعه یافت و انسانی که به لحاظ عصب شناختی پیشرفته بود جهان را فتح کرد. تحقیقات و مطالعات شناختی درباره منشاء زبان معتقدند که بین ویژگی های منحصر به فرد انسان که از 50 هزار سال پیش ظهور کرده اند ارتباط وجود دارد اما نیازی نیست که بگوییم حتماً یکی از این ویژگی ها علت بوجود آمدن دیگری است. دیدگاه شناختی بر عکس سایر دیدگاه های مطرح قایل بر علت ژرفی است که در زیربنای این ویژگی های منحصر به فرد وجود دارد: و همانطور که گفته شد فوکونیه و ترنر(2002) این علت زیر بنایی را پیشرفت متداوم توانایی آمیختگی تا مرحله مهم و بحرانی آمیختگی دو ساحتی معرفی می نمایند. آنها بر این باورند که همه عملکردهای اجرایی جدید در انسان از این توانایی نشات گرفته و آنگاه هر یک به صورت موازی سیر تکوین خود را طی کرده اند.
نکته مهم این است که محصولات ملموس و عینی این توانایی جدید شناختی همگی اجتماعی و بیرونی اند- هنر، مذهب، زبان و کاربرد ابزار، و این مسئله این امکان را بوجود می آورد که ادعا کنیم از زمان بروز این توانایی و تکوین محصولات فرهنگی، آنها بر روی هم تاثیرات گذاشته و همدیگر را تقویت کرده اند. به این ترتیب که زبان به تعامل اجتماعی کمک کرده و تعامل اجتماعی نیز به رشد فرهنگی زبان یاری رسانده و آنگاه زبان استفاده پیچیده از ابزار را میسر ساخته است، و در مراحل بعد زبان و هنر قسمتی از مذهب و مذهب نیز قسمتی از هنر، زبان قسمتی از فناوری ابزار شده است و همه اینها به صورت شبکه ای در هم تنیده درآمده اند. دقیقاً این همان چیزی است که ما در زندگی و ذهن انسان امروز شاهد آنیم.
مطالعات شناختی بر اظهارت ر. کلاین[34] (1999) در مورد به هم پیوستگی ویژگی های منحصر به فرد صحه می گذارد، ولی این مسئله بدان معنا نیست که یکی از این ویژگی ها باعث بوجود آمدن دیگری شده باشد. دستاوردهای جدید زبان شناسی شناختی بر این نکته صحه می گذارند که همه این ویژگی ها محصول یک تحول زیربنایی در ظرفیت آمیختگی دو ساحتی هستند. یکی دیگر از ادعاهای کلاین نیز مورد تایید مطالعات اخیر علوم شناختی درباره منشا زبان قرار دارد. کلاین زمان ظهور زبان را نزدیک به دوره پیدایش ویژگی های منحصر به فرد انسان می داند. حال سوال اینجاست که چرا برخی از نظریه ها مانند نظریه میتن، که نظریه انفجار بزرگ را منشا توانایی "سیالیت شناختی" به حساب می آورد زبان را مانند سایر ویژگی های منحصر به فرد مانند هنر، علم و مذهب نتیجه این انفجار بزرگ نمی داند؟ جواب این سوال ساده است: او بر این فرض است که زبان از ترکیب مغزهای بزرگ با دستگاه آوایی مدرن بوجود آمده است. میتن (1998)می نویسد: "در طول چند سال اخیر، این بحث که هم هوموساپینس ها و هم نئاندرتال ها دارای توانایی مغزی، ساختار عصبی و دستگاه آوایی بوده اند، و می توان گفت که از ترکیب این سه زبان بوجود آمده بسیار قانع کننده است". این توجیه منشا زبان را 100 هزار تا 400 هزار و یا شاید 780 هزار سال پیش می داند؛ بنابراین زبان از نظر میتن باید حداقل 50 هزار سال قبل از ظهور هنر، علم و مذهب بوجود آمده باشد.
میتن خود بر این نظر است که 50 هزار سال پیش انسان توانایی ذهنی شگفت انگیزی را کسب کرده که نیازی به تغییر در حجم مغز و آناتومی نداشته است. مطالعات شناختی با این نظر موافق اند، اما این مطالعات بر این ادعا هستند که زبان بخشی از محصولات مربوط به این نوع تحول محسوب می شود. در سال های اخیر یافته های مربوط به مطالعات ژنتیکی و باستان شناختی که در زمان میتن وجود نداشته اند امروزه این فرضیه را تایید می کنند.
کلاین (1999) با استفاده از شواهد موجود در باستان شناسی نشان می دهد که انسان مدرن به دو نوع مجزا قابل تقسیم است. نوع اول انسانی است که به لحاظ آناتومیکی مدرن محسوب می شود، یعنی انسانی که به لحاظ آناتومیک شبیه به انسان معاصر است ولی ویژگی های رفتاری او را ندارد. نوع دوم انسانی است که هم به لحاظ آناتومیک و هم به لحاظ رفتاری مدرن است. پیدایش انسانی که به لحاظ آناتومیک مدرن است به 200 هزار سال قبل برمی گردد. این انسان در آن زمان با بسیاری از انسان های باستانی مانند نئاندرتال ها همزیستی داشته است، ولی انسانی که به لحاظ رفتاری مدرن است نسبتاً متاخر می باشد- یعنی حدود 50 هزار سال پیش پا به عرصه گذاشته - و از شرق آفریقا به سراسر دنیا رفته است. تحقیقات ژنتیکی اخیر نیز بر این دیدگاه کلاین صحه گذاشته اند؛ یکی از این مطالعات توسط سیلوانا سانتا چیارا- بنرستی و دیگری توسط راسل تامسون و جاناتان پریچارد، پیدونگ شان، پیتراوفنر و مارکوس فلدمن انجام شده است.
کار سانتا چیارا- بنرستی برروی دی ان ای میتوکندری ها، او را به این نتیجه رساند که آن گونه انسان که به لحاظ رفتاری مدرن محسوب می شود حدود 60 هزار سال پیش از آفریقا به سمت شرق یعنی آسیا حرکت کرده است. قبلاً این گونه از انسان را قدیمی ترین نوع انسان مدرن به لحاظ آناتومیک می دانستند. در عوض راسل تامسون و همکارانش با بررسی کروموزم های Y مردم سراسر جهان، تاریخ پیدایش آخرین اجداد ما را حدود 50 هزار سال پیش تخمین زده است. این مطالعات نشان می دهند که منشاء انسان مدرن به لحاظ رفتاری حدود ده ها هزار سال نزدیک تر از چیزی است که قبلاً گفته می شد.
لوگی لوکا کاوالی – اسفورزا پا را از این فراتر می گذارد و زبان را یکی از ابداعات انسان رفتارمند مدرن می داند. او زبان را هم دوره ابداعاتی مانند ساخت قایق و دگل و فناوری اوریگناسیایی می داند، فناوری هایی که گفته می شود شامل ساخت مهره ها و گردنبند و سایر زیور آلات شخصی برای اهداف اجتماعی و آیینی هستند. در حالیکه کاوالی- اسفورزا زمان پیدایش زبان را حدود 50 هزار سال تخمین می زند، سایر محققان تاریخ ابداعات و تکنولوژی دستی مانند نخ ریسی و بافندگی را حدود چند هزار دهه اخیر می دانند. جیمز. ام. آداواسو انسان شناس متخصص منسوجات، زمان ظهور بافندگی و نخ ریسی را حدود دست کم 40 هزار سال پیش از میلاد و شاید زود تر می داند.
یافته های جدید طرفدار این نظرند که ابداعات سریع فرهنگی که متناسب با عملکردهای اجرایی انسان مدرن هستند به همین عصر یعنی 50 هزار سال قبل بر می گردند. ما استدلال کرده ایم که همه این عملکردهای اجرایی انسان مدرن، که ویژگی منحصر به فردی در تحول انسان محسوب می شود، نتایجی معمولی از رسیدن ذهن انسان به توانایی آمیختگی بخصوص آمیختگی دو ساحتی است.
5. حاصل سخن: انسان ناطق یا انسان خیال پرداز
از زمان افلاطون تا به حال بسیاری از اندیشمندان فصل ممیز انسان و حیوان را قوه ناطقه یا همان زبان معرفی کرده اند و بر این نظرند که زبان ویژگی منحصر به فردی در انسان است که سایر حیوانات از آن برخوردار نبوده اند یا بسیار محدود از آن بهره مند هستند. با توجه به دستاورد های اخیر دانشمندان، بخصوص در عرصه شناختی، می توان ادعا کرد که فصل ممیز انسان و حیوان را باید در مسایل ژرف تری که زمینه ساز بروز زبان بوده اند جستجو کرد که همانا تخیل است. امروزه این سوال به جدیت در محافل علمی مورد بحث و بررسی قرار گرفته که تخیل در طول دوره تطور چه نقشی در انسان شدن ما داشته است. فرانسوا دوروتیه به صراحت اعلام می کند که "موضوع تخیلات ذهنی که مدت ها از محدوده فکر خارج شده بود، مجدداً راه بازگشت را پیش گرفته و به روی صحنه آمده است. بدین معنا که تخیلات ذهنی مجدداً راه ورود به دنیای اندیشه را باز یافته اند"(1388: 234).
این مطالعات وسوسه ارائه این فرض را بوجود می آورند که انسان اولیه زمانیکه سنگ یا چوبی را به قصد ساخت ابزاری در دست می گرفته است، قبل از شروع به تراشیدن و صیقل دادن آن سنگ بی گمان می توانسته در خیال خود متصور شود که قرار است این سنگ یا چوب به چه شکلی در بیاید، و به یقین تصویری ذهنی از آن ابزار را از قبل در ذهن خود داشته است. همانطور که دروتیه نیز می گوید: " تخیل، راهکاری عمومی برای اندیشه است که قدرت خارق العاده ای برای شناخت، تولیدات فنی، شکل دهی به طرح های شخصی و جمعی در اختیار می گذارد" (1388: 259).
شاید بتوان رد پای اولیه قدرت تخیل و تصویر ذهنی در انسان را از این هم پیشتر برده و در اجداد اولیه خود دنبال کنیم؛ زمانیکه آنها می توانستند شکار خود را حتی آن زمان که در پشت تپه ای از دید مخفی می شده است دنبال کنند. این شکارچی بر خلاف سایر حیوانات برای یافتن شکار خود از حواس قویی بر خوردار نبوده و نیست و حواس بینایی و شنوایی و بویایی او به مراتب بسیار ضعیف تر از رقبای شکارچی اش می باشد. طبیعت برای جبران این خسران به او توان ایجاد تصویر ذهنی و قدرت تصور و تخیل اعطا کرده است که امروزه گفته می شود این توانایی ها زمینه ساز و علت های آهسته و پیوسته بروز به ظاهر ناگهانی زبان بوده اند. شاید به همین دلیل باشد که دوروتیه به نقل از هایدگر می گوید "انسان به عنوان موجودی که قوه تخیل دارد، خود را به آینده متصل می کند و از این منظر او به موجودی دخالت کننده و طراح بدل می شود... قدرت تخیل انسان در واقع شکل دهنده ی دنیاست در حالی که حیوان دنیای بزرگی ندارد"(1388: 38).
منابع فارسی
دورتیه، ژان- فرانسوا، انسان شناسی (نگاهی به تحولات جسمانی،فرهنگی و روان شناختی انسان)، ترجمه جلال الدین رفیع فر، تهران: انتشارات خجسته 1388.
REFERENCES
Angier, Natalie. 1999. "Furs for Evening, But Cloth Was the Stone Age Standby." The New York Times on the Web, December 14.
Calvin, William and Derek Bickerton. 2000. Lingua ex Machina: Reconciling Darwin and Chomsky with the human brain. Cambridge: MIT Press.
Cavalli-Sforza, Luigi Luca. 2000. Genes, Peoples, and Languages. NY: Farrar, Straus, and Giroux.
Croft,William and D. Alan Cruse (2004) Cognitive Linguistics. Cambridge: Cambridge University Press.
Deacon, Terrence. 1997. The Symbolic Species: The Co-evolution of Language and the Brain. NY: W. W. Norton.
Donald, Merlin. 1991. Origins of the Modern Mind: Three Stages in the Evolution of Culture and Cognition. Cambridge: Harvard University Press.
Elman, Jeffrey L. Elizabeth A. Bates, Mark H. Johnson, Annette Karmiloff- Smith, Domenico Parisi, and Kim Plunkett. 1996. Rethinking Innateness: A connectionist perspective on development. Cambridge:MIT Press.
Fauconnier, Gilles and Mark Turner (1994) Conceptual Projection and Middle Spaces,Technical Report No. 9401, Department of Cognitive Science, University of California, San Diego (available online at: www.cogsci.ucsd. edu/research/files/ technical/9401.pdf).
Fauconnier, Gilles ([1985] 1994) Mental Spaces. Cambridge: Cambridge University Press.
Fauconnier, Gilles (1997) Mappings in Thought and Language. Cambridge: CambridgeUniversity Press.
Fauconnier, Gilles (1999) ‘Methods and generalizations’, in T. Janssen and G. Redeker(eds), Cognitive Linguistics: Foundations, Scope and Methodology. Berlin: Mouton de Gruyter, pp. 95–128.
Fauconnier, Gilles and Eve Sweetser (1996) Spaces, Worlds and Grammar. Chicago:University of Chicago Press.
Fauconnier, Gilles and Mark Turner (1994) Conceptual Projection and Middle Spaces,Technical Report No. 9401, Department of Cognitive Science, University of California, San Diego (available online at: www.cogsci.ucsd. edu/research/files/technical/9401.pdf).
Fauconnier, Gilles and Mark Turner (1996) ‘Blending as a central process of grammar’, in A. Goldberg (ed.),Conceptual Structure, Discourse, and Language.Stanford, CA: CSLI Publications, pp. 113–30.
Fauconnier, Gilles and Mark Turner (1998a) ‘Conceptual integration networks’, Cognitive Science, 22, 2, 33–187.
Fauconnier, Gilles and MarkTurner (1998b) ‘Principles of conceptual integration’, in J.-P.Koenig (ed.),Discourse and Cognition. Stanford, CA:CSLI Publications, pp. 269–83.
Fauconnier, Gilles and Mark Turner. 2002. The Way We Think. NewYork:Basic Books.
Goldberg, Adele. 1994. Constructions: A Construction Grammar Approach to Argument Structure. Chicago: University of Chicago Press.
Hutchins, E. 2005. Material anchors for conceptual blends. Journal of Pragmatics 37.10, pp. 1555-1577.
Klein, Richard G. The Human Career: Human Biological and Cultural Origins. Second Edition. Chicago: The University of Chicago Press, 1999.
Klein, Richard G. "The Archeology of Modern Human Origins." Evolutionary Anthropology, volume 1, number 1 (1992), pages 5-14.
Liddell, Scott, K. 2003. Grammar, Gesture, and Meaning in American Sign Language. Cambridge University Press.
Mithen, Steven. 1998. "A creative explosion? Theory of mind, language, and the disembodied mind of the Upper Paleolithic." In Mithen, Steven, ed. Creativity in Human Evolution and Prehistory. London and New York: Routledge. pages 165-191
Pinker, Steven and Paul Bloom. "Natural Language and NaturalSelection." Behavioral & Brain Sciences 13 (1990), 707-84.
Russell Thomson, Jonathan K. Pritchard, Peidong Shen, Peter J. Oefner,and Marcus W. Feldman. 2000. Recent common ancestry of humanY chromosomes: Evidence from DNA sequence data. Proceedings of the National Academy of Sciences, vol. 97, no. 13, 7360-7365.
Sørensen, Jesper. 2006. A Cognitive Theory of Magic. Altamira Press.
Turner, Mark."Double-scope stories. " In Narrative Theory and the Cognitive Sciences, edited by David Herman. Stanford: Center for the Study of Language and Information, 2003. Pages 117-142. [Translation into Polish: "Opowieści amalgamatyczne." Translated by Jarosław Płuciennik. Teksty Drugie 2010:4 (124), 137-150.]
Wilson, Frank R. The Hand. New York: Vintage, 1999.
پی نوشت:
بیماران افسرده آسیبپذیری بالایی دارند و نسبت به صحبتهای اطرافیانشان حساستر هستند. صحبت کردن با افراد افسرده شیوه خاص خود را دارد و نمیتوان از هر عباراتی در گفتوگو با آنها استفاده کرد. اگر یکی از دوستان یا اعضای خانواده شما به این اختلال روانی مبتلا است باید بدانید موارد زیر از جمله عباراتی هستند که نباید به یک فرد افسرده گفته شوند:
1. همه چیز زاییده ذهن توست و باید مثبت فکر کنی.
هرچند مثبت اندیشی در بهبود عملکرد ذهن موثر است اما افرادی که افسردگی یا اضطرابهای شدید دارند با این توصیهها دچار تنش بیشتری میشوند و در نهایت نه تنها با این نصیحتها مثبت اندیش نمیشوند بلکه این فشار عصبی، آنها را بیشتر آزار میدهد.
2. باید از خودت بیرون بیایی و به اجتماع برگردی.
این گونه عبارات موجب میشوند که شرایط بدتر شود چرا که در کنار اضطراب و افسردگی، احساس گناه را نیز به مشکلات بیمار افسرده اضافه میکنند.
3. چرا هیچ تحرک و فعالیتی نداری؟
ورزش کردن برای سلامت جسم و روان مفید است و معجزه میکند و البته خاصیت ضدافسردگی نیز دارد اما وقتی مستقیم آن را به یک بیمار افسرده توصیه میکنید که حتی انرژی و انگیزه کافی برای انجام کارهای ساده و عادی روزمرهاش ندارد، درست مثل این است که نقطه ضعف او را به یادش میآورید و او را میرنجانید. در این مورد هرازگاهی یک اشاره کوتاه و گذرا کافی است.
4. رژیم غذاییات را تغییر بده.
هرچند نوع رژیم غذایی در احوالات و خلق و خوی افراد موثر است اما برای افرادی که افسردگی بالینی دارند قطعا معجزه نخواهد کرد و چه بسا که دنبال کردن رژیم غذایی سالم برای چنین فردی امکان پذیر نباشد.
5. مراقبه و یوگا راه نجات شما است.
اگرچه بیماری افسردگی با این دو ورزش بهتر میشود اما در بهبود موارد شدید این بیماری تاثیرگذار نیست به طوری که حتی برخی متخصصان معتقدند تفکرات خودکشی با یوگا تشدید میشود.
6. شغل جدید پیدا کن.
به افراد افسرده پیشنهاد تصمیمات جدی ندهید چرا که در برخی مواقع، کار میتواند موجب تشدید استرس در افراد شود.
7. آیا از رابطه با همسرت راضی هستی؟
مشکلات روابط زوجین در هنگام افسردگی تشدید میشود و یادآوری این نکته آنها را بیشتر به این فکر میاندازد.
8. تو همه شرایط را برای بهتر شدن داری.
حتی در صورت واکنش مثبت به داروهای شیمیایی نیز احتمال بهتر شدن وضعیت روحی افراد صد در صد نیست پس گفتن این عبارات فایدهای ندارد و نمک روی زخم میپاشد.
9. آیا احساس بهبودی میکنی؟
این عبارت موجب احساس شکست فرد در زندگی علاوه بر احساس افسردگی میشود.
10. همه مردم مشکل دارند.
این عبارت احساس ضعف و منفی بودن را در بیمار افسرده تشدید میکند و به هیچ عنوان از درد و رنج او نمیکاهد.
http://www.beytoote.com
افکار وسواسی عقاید، تصورات یا تکانههای ناخوشایند و پریشانکنندهای هستند که به طور مکرر وارد ذهنتان میشوند. این افکار برخلاف میل شما به ذهنتان وارد میشوند.
آیا برایتان پیش آمده که بعد از شستن دستانتان هنوز هم فکر کنید آنها کثیف هستند؟ آیا افکاری به ذهنتان میآید که به نظر بیمعنی است و قادر به کنترل آنها نیستید؟ آیا دستانتان را بیش از حد میشویید؟ آیا مکرراً اشیا را وارسی میکنید؟ آیا کارها را باید طبق نظم مشخص و خاص خودتان انجام دهید یا این افکار و رفتارها زندگی شما را مختل کرده است؟ آیا از اینکه ناآگاهانه و غیرارادی باعث تصادف شوید میترسید؟ آیا از اینکه به ایدز یا سرطان یا دیگر بیماریها از طریق رفتن به توالت عمومی دچار شوید میترسید؟ آیا از اینکه به دلیل دقت نکردن کافی در کنترل کردن قفل در منزل یا چک کردن شیر گاز، ترس از دزدیده شدن لوازم منزل یا آتش سوزی و منفجر شدن منزل دارید؟آیا برای حفظ کردن چیزهای بیاهمیت مثل شماره پلاک خودروها، شماره تلفنهای قدیمی احساس اجبار میکنید؟ آیا به شکل مکرر قفل درها، اجاقها و کلیدهای برق را بررسی میکنید؟ آیا روزنامهها یا وسایل کهنه را به این منظور که شاید روزی به آنها نیاز داشته باشید جمع میکنید و آنها را بیرون نمیریزید؟
اگر پاسخ شما به این پرسشها مثبت است، به احتمال زیاد شما آن یک نفری هستید که از هر 40 نفر به اختلال وسواس فکری- عملی مبتلا هستید. این وسواس زیرمجموعه گروه اختلالات اضطرابی است که به طور میانگین از هر 40 نفر یک نفر را مبتلا میکند. سن شروع این اختلال اغلب قبل از 25 تا 30 سالگی است اما در سنین بالاتر و پایینتر از این میزان نیز دیده میشود.
دکتر فرشاد شیبانی، متخصص روانشناسی بالینی در پاسخ به این سؤال که اختلال وسواس فکری- عملی (OCD) چیست، میگوید: این اختلال در صورت درمان نشدن مزمن میشود. زمانی میگوییم که کسی مبتلا به اختلال وسواس فکری- عملی است که یا افکار وسواسی یا اعمال وسواسی یا هر دو را داشته باشد؛ افکار وسواسی عقاید، تصورات یا تکانههای ناخوشایند و پریشانکنندهای هستند که به طور مکرر وارد ذهنتان میشوند. این افکار برخلاف میل شما به ذهنتان وارد میشوند. ممکن است در نظرتان نفرت انگیز باشند، بدانید که بیمعنا هستند و ممکن است با احساس و شخصیت شما تناسبی نداشته باشند (مثلاً فردی که فکر میکند قالی هنوز هم پس از شستن نجس یا آلوده است). این روانشناس میافزاید: «اعمال وسواسی رفتارها یا اعمالی هستند که گرچه ممکن است آنها را بیمعنا یا افراطی بخوانید، اما احساس میکنید ناچارید آنها را انجام دهید. گاهی اوقات ممکن است به هر زحمتی در برابر انجام آنها مقاومت کنید یا آنکه ممکن است تا زمانی که یک رفتار را به طور کامل انجام ندادهاید، اضطرابتان کمتر نشود.» دکتر شیبانی با اشاره به راههای درمان اختلال وسواس فکری ـ عملی میگوید: افراد نمیتوانند خودشان به تنهایی به این اختلال غلبه کنند و باید از متخصص روانشناسی بالینی یا روانپزشک کمک بگیرند. تلاش افراد برای دور کردن افکار وسواسی از ذهنشان سبب هجوم بیشتر این افکار میشوند، به همین دلیل افراد باید اجازه دهند تا این افکار در ذهنشان وجود داشته باشند و این افکار را همانند ابرهای آسمان درنظر بگیرند یعنی فقط شاهد و ناظر عبور این افکار از آسمان ذهنمان باشیم و هیچ تلاشی برای دور کردن این افکار یا پرت کردن حواسشان به خرج ندهند. همچنین مواجه شدن با عامل وسواس (مثلاً این فکر وسواسی که در را قفل نکردهام) و جلوگیری از پاسخ (مثلاً بازبینی نکردن قفل) منجر به خوگیری میشود و کم کم این وسواس شدتش کم خواهد شد.
منبع:سلامت نیوز
http://www.beytoote.com
نتایج پژوهشهای یک تیم تحقیقاتی نشان داد شرایط استرسزا در دوران کودکی باعث تغییراتی در سازههای اصلی مغز میشود.
شرایط استرسزا در دوران کودکی باعث تغییراتی در سازههای اصلی مغز میشود؛ مطالعات قبلی نشان دادهاند تجربههای استرسزا در دوران کودکی پیامدهایی مانند اضطراب، افسردگی، بیماریهای قلبی و سرطان در زندگی بزرگسالی کودک دارد.
یک تیم تحقیقاتی از دانشگاه ویسکانسین مدیسون با بررسیهایی که انجام دادند، نشان دادند حوادث استرسزا در دوران کودکی در رشد مغزی ارتباط مستقیم دارد.
محققان آزمایشی بر روی چند صد کودک 12 ساله که بخشی از آنان استرس زیادی در طول دوران کودکی خود داشتهاند، انجام دادند و با تصویربرداری از مغز آنان متوجه شدند بین سنین 2 تا 4 سال با خشونتهای جسمی و روانی، غفلت، شرایط زندگی بسیار ضعیف مواجه بودهاند.
نتایج نشان دادهاند دو ساختار هیپوکامپ و آمیگدال در دوران کودکی آنان کمتر توسعه یافتهاند؛ این مناطق مرتبط با عملکردهایی مانند یادگیری، حافظه، کنترل رفتار و مدیریت احساسات در ارتباط هستند و میتواند باعث برخی از مشکلات در دوران نوجوانی و بزرگسالی شود.
متخصصان بهداشت و درمان در این رابطه به والدین هشدار دادند.
http://www.beytoote.com
یک متخصص کودکان با بیان اینکه وجود بعضی ناهنجاریها در خانواده میتواند از علل مکیدن انگشت کودک باشد، اظهار کرد: تغییرات خلقی، عکس العمل به اختلافات در خانواده و کمبود محبت از مهم ترین عوامل مکیدن انگشت کودکان است.
دکتر کوشانفر با اشاره به اینکه مکیدن انگشت در کودکان بسیار شایع است، گفت: بیشتر خانوادهها نگران مکیدن انگشت نوزاد و کودکانشان هستند ولی این پدیده غریزی است و 30 تا 40 درصد کودکان 2 تا 4 ساله انگشتان خود را میمکند.
مهمترین علل مکیدن انگشت در کودکان
این عضو هیت علمی دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی در خصوص تفاوت مکیدن انگشتان در کودکان شیر مادرخوار و شیرخشک خوار، اظهار کرد: مکیدن انگشتان در نوزادان 6 ماهه طبیعی بوده و به علت رشد دندانهاست ولی سفت مکیدن پستانک و شیشه شیر می تواند به مشکلات دندانی و پوسیدگی دندانها منجر شود.
وی با اشاره به اینکه مکیدن انگشت در پسران شایعتر است، گفت: پسران به علت اختلالات خلقی بیشتر نسبت به دختران انگشتان خود را می مکند و گاهی کودکان 10 تا 12 سال نیز انگشتان خود را میمکند.
کوشانفر در خصوص علل مکیدن انگشتان اظهار کرد: گاه زمانی که کودک را در 2 سالگی از شیر میگیرند کودکان به خاطر مکیدن پستان مادر شروع به مکیدن انگشتان خود میکنند و زمانی که کودک را از شیرخشک میگیرند به علت عادت به مکیدن شیشه کودک شروع به مکیدن انگشتان میکند.
وی با اشاره به اینکه کمبود محبت می تواند از علل مکیدن انگشتان باشد، گفت: وجود بعضی ناهنجاریها در خانواده، تغییرات خلقی، عکس العمل به اختلافات در خانواده و کمبود محبت می تواند از علل مهم مکیدن انگشتان کودک باشد.
کوشانفر یادآور شد: کودکانی که مادرانشان کمتر به آنها توجه میکند و اغلب فرزند سوم و چهارم خانواده هستند بیشتر به این مشکل مبتلا می شوند.
این متخصص کودکان در خصوص کودکانی که تمام انگشتان خود را میمکند، گفت: این کودکان دارای اختلالات خلقی بیشتری هستند و در صورت تمییز نبودن انگشتها ممکن است دچار عفونتهای ناخن و بافتهای چرکی در انگشتان شوند.
وی تاکید کرد: مادران باید انگشت کودکان خود را مرتب شستشو داده و ناخنهای آنها را کوتاه کنند.
والدین کودکان را به علت مکیدن انگشت تنبیه نکنند
کوشانفر با اشاره به اینکه فشار روحی و تغییرات خلقی از مهم ترین عوامل مکیدن انگشتان است، گفت: خانوادهها سعی کنند زمانی که کودکان انگشتان خود را می مکند آنها را تنبیه نکنند. دست آنها را نکشند، نوک انگشتان آنها را به مواد تلخ آغشته نکنند، احساسات آنها را سرکوب نکنند و وسایل مورد علاقه کودک را فراهم کنند تا حواس کودک پرت شود.
وی با اشاره به اینکه تنبیه کودکان 4 ساله ممکن است به شب ادراری منجر شود، گفت: درصورت تنبیه و سرکوب احساسات ممکن است کودک به مشکلات دیگری دچار شود.
این متخصص کودکان در پایان توصیه کرد: خانوادهها سعی کنند کودکان 4 ساله خود را مجبور به نقاشی کشیدن کرده و تا حد امکان به کودکان دوم و سوم خود بیشتر محبت کنند.
منبع:http://www.beytoote.com
بسیاری از افراد تصور میکنند افسردگی تنها گریبانگیر بزرگسالان میشود، در حالی که کودکان نیز دچار افسردگی میشوند. بر اساس آمارها 10 درصد از کودکان انگلیسی که در سنین 5 تا 16 سال قرار دارند، از مشکلات روانی رنج میبرند و 4 درصد از این کودکان نیز مشکلاتی مانند استرس و افسردگی دارند.
راههای متعددی برای تشخیص مشکلات روانی در کودکان وجود دارد که مهمترین آنها ناراحتی مداوم و نگرانیهای بیدلیل کودک است که به موضوع خاصی مربوط نمیشود.
همچنین والدین میتوانند عکسالعمل کودکشان را هنگامی که مساله ناراحتکنندهای رخ میدهد ببینند، برای مثال زمانی که کسی میمیرد طبیعی است که اقوام و اطرافیان او ناراحت شوند، اما اگر احساس کردید عکسالعمل کودکتان به این اتفاق بسیار شدید و افراطی است و یا مدت زیادی طول کشیده است، این موضوع یکی از نشانههای افسردگی است.
دکتر «دیوید کینگسلی» مشاور نوجوانان در یک موسسه انگلیسی معتقد است در صورتی که عواطف کودک بر عملکرد روزانه او تأثیر بگذارد، نشانهای از بیماری و مشکلات روانی اوست که باید پیگیری و درمان شود.
همچنین به اعتقاد وی اگر نوجوانی قادر به انجام تکالیفش در مدرسه نبود و علاقهاش را به فعالیتهایی که در گذشته به آنها علاقه داشت از دست داده بود، این تغییر نیز یکی از علائم اصلی ابتلا به افسردگی عنوان میشود. بنابراین با شناسایی این علائم میتوانید افسردگی را در کودکتان تشخیص دهید.
اگر احساس کردید کودکتان از افسردگی رنج میبرد شاید اندکی مقابله با آن سخت باشد، اما در این زمینه اولین راه صحبت کردن با اوست. تلاش کنید تا مشکلاتش را شناسایی کنید و اینکه چه چیزی علت بروز این مشکل است را بیابید.
نسبت به مشکلات کودکتان بیتوجه نباشید، چرا که شاید برای شما موضوع بیاهمیتی باشد، اما احتمالا برای فرزندتان مشکل بزرگی است.
در صورتی که راههای فوق کارساز نبود از مشاوران خانواده، از اقوام و نیز از روش رفتار درمانی شناختی که نوعی از گفتار درمانی است زیر نظر یک متخصص کمک بگیرید.
در صورت مراجعه به پزشک اگر این افسردگی حاد باشد، داروهای شیمیایی و مناسب اطفال یا نوجوانان تجویز میشود.
همه کودکان و نوجوانان نیازمند دریافت حس احترام، ارزشمندی و دوست داشته شدن از سوی دیگران هستند و نیاز شدیدی به برقراری ارتباط با والدینشان دارند.
احتمال ابتلا به افسردگی در کودکانی که یکی از والدین آنها افسرده است، دو برابر و در کودکانی که هر دو والد آنها افسردگی را در زندگی تجربه کردهاند، چهار برابر بیشتر از سایر کودکان است
با دکتر خوشابی، فوقتخصص روانپزشکی کودک و نوجوانگفتوگو نشستیم تا بیشتر در این باره صحبت کنیم.
آیا لجبازی کودکان از علائم ابتلای آنها به افسردگی است؟
تشخیص افسردگی کودکان بهخصوص در سنین زیر 3 سال کمی مشکل است، زیرا با دورههای بدقلقی و لجبازی آنان اشتباه گرفته میشود. بهطور طبیعی کودک از 15 ماهگی تا 3.5 سالگی رفتارهای لجبازانه و قشقرقهایی برای رسیدن به خواستههایش دارد که شامل پا کوبیدن، سر کوبیدن، جیغ و داد کردن و... است. بروز این رفتارها در این سن کاملا طبیعی است، نه نشاندهنده افسردگی. به همین دلیل تشخیص علائم افسردگی معمولا از حدود 3 سالگی به بعد راحتتر است.
با لجبازی کودک چطور باید رفتار کرد که از نظر روانی لطمهای به او وارد نشود؟
مهمترین کار، مطالعه و افزایش آگاهی والدین از خصوصیات و ویژگیهای روانشناختی کودکان در دورههای مختلف سنی است که میتواند در کنترل رفتارهای آنها موثر باشد، مثلا پرت کردن حواس کودک از خواستههایی که میتواند او را به سمت لجبازی سوق دهد، یکی از راههای کنترل لجبازی او است.
در واقع مادر باید همواره در فکر پیشگیری از بروز لجبازی و قشقرق باشد، زیرا مدیریت رفتار کودک وقتی در فاز قشقرق میافتد، بسیار دشوارتر است.
گاهی هم لازم است به خواسته کودک «نه» گفته شود. در این صورت والدین باید جدیت لازم را در رفتار خود داشته باشند و با مشاهده لجبازی کودک مستاصل نشوند، کوتاه نیایند و نگران افسرده شدن او نباشند، زیرا همانطور که اشاره شد، این رفتارها در سنین نوپایی کاملا طبیعی است.
البته مشابه این رفتار را در دوره نوجوانی هم تا حدی طبیعی میدانیم، چون طبق تعریف کنوانسیون کودک، دوره کودکی تا سن 18 سالگی است.
آیا عصبانیت کودک هم میتواند نشانه افسردگی باشد؟
بله، اما اگر این علائم از حدود 3.5 تا 4 سالگی به بعد مداوم و حداقل 2 تا 3 هفته در کودک وجود داشته باشد، به افسردگیاش شک میکنیم.
یکی از علائم مهم افسردگی کودکان، تحریکپذیری و عصبانیت آنهاست، مثلا میبینید کودکی که تا چندی قبل خوشاخلاق بوده و مشکلی نداشته، حالا علاوه بر اینکه غمگین است، خیلی زود عصبانی میشود و واکنش نشان میدهد.
بسیاری از کودکان بیدلیل گریه میکنند. آیا این علامت هم نشانه افسردگی است؟
کودک در طول دوره افسردگی حساستر و زودرنجتر میشود، سریعتر بغض میکند و گریهکردنهایش افزایش مییابد، اما هر گریه ای نشانه افسردگی نیست. در افسردگی گاهی حتی کودک برای موارد بسیار بیاهمیت تا یکی دو ساعت گریه میکند و این در کنار سایر علامتهای افسردگی میتواند خانواده را به افسردهبودن فرزند مشکوک کند.
به عبارتی در دوران افسردگی، کودک دچار افت کیفی در زندگی میشود، کمتر سراغ دوستانش میرود، در بازیهای گروهی شرکت نمیکند و از زندگیاش لذت نمیبرد. والدین نباید گریهکردن بچهها را به افسردگی ارتباط دهند، چون در بیشتر موارد اینطور نیست.
پس به راحتی نمیتوان مشکلات رفتاری کودک را از افسردگی افتراق داد؟
خیلی هم سخت نیست، چون مشکلات رفتاری کودک معمولا کیفیت زندگی او را مختل نمیکند. کودک بازی میکند، میخندد، با دوستانش ارتباط برقرار میکند و... ولی افسردگی اختلالی است که روی کیفیت و زندگی طبیعی کودک اثر چشمگیری میگذارد. در این زمان است که والدین باید به ابتلای فرزندشان به افسردگی شک کنند و او را نزد روانپزشک ببرند.
والدین تا چه اندازه در بروز افسردگی کودکشان نقش دارند؟
در صورتی که کودک در محیط خانواده مورد بیتوجهی و غفلت، کودکآزاری جسمی، تنبیه سخت و... قرار بگیرد، قطعا در معرض ابتلا به افسردگی قرار خواهد گرفت.
احتمال ابتلا به افسردگی در کودکانی که یکی از والدین آنها افسرده است، دو برابر و در کودکانی که هر دو والد آنها افسردگی را در زندگی تجربه کردهاند، چهار برابر بیشتر از سایر کودکان است.
علاوه بر ژنتیک، عوامل هورمونی، استرسهای روزمره زندگی، فشار والدین و... هم میتواند در ایجاد و بروز افسردگی کودک نقش داشته باشد.
منبع:ایسنا,هفته نامه سلامت
http://www.beytoote.com
یاد داشته باشیم که این سه مادهی تشکیل دهندهی رابطه، عموماً به یکدیگر تبدیل نمیشوند. وقتی که اطرافیان، به زن و شوهری که «شوق» و «صمیمیت» از رابطهشان رفته یا اصلاً هرگز نبوده، پیشنهاد میکنند «فرزند بیاورید» تا رابطه محکم شود، میخواهند حفرهای را که در دیوار رابطه در اثر نبود شوق و صمیمیت شکل گرفته، با سیمان «تعهد» پر کنند!
- ما به زندگی با هم ادامه میدهیم اما به خاطر بچهها.
- ما خیلی یکدیگر را میفهمیم، اما همسران خوبی نیستیم!
- درست است با هم اختلاف نظر داریم، اما همهی اینها حل میشود... .
اینها نمونههایی از جملاتی است که انسانها، برای بیان وضعیت رابطهی عاطفی خود به کار میبرند. بسیاری از ما، با شنیدن این جملات، انبوهی از توصیههای از پیش آماده داریم که معمولاً بر اساس تجربیات قبلی مان و نه الزاماً مدلهای علمی و کاربردی، شکل گرفتهاند.
شناخت مدلهای علمی در حوزهی روابط عاطفی، می تواند به شناخت بهتر وضعیت رابطه، تحلیل آن و تصمیمگیریهای بهتر در مورد آن، منجر شود.
بعضی مدلهای علمی هستند که همیشه میتوانند برای بیان و تحلیل رویدادهای اطراف ما مفید باشند. "نظریه انگیزش مازلو" نمونهای از این مدلهاست. مدلی که بیش از شش دهه از مطرح شدن آن میگذرد و اگر چه دهها مدل کاملتر و دقیقتر دیگر پس از آن مطرح شده و مورد استفاده قرار گرفتهاند، هنوز اصطلاحات مطرح شده در مدل مازلو به کار گرفته میشود.
هم عرض مدل انگیزشی مازلو، برای تحلیل انگیزههای انسانها در رابطههای عاطفی، مدلی است که توسط روبرت اشترنبرگ پیشنهاد شده و طی سالهای اخیر، اگر چه شکل آن اصلاح و بهبود یافته اما کلیت آن همچنان ثابت است.
اشترنبرگ برای هر رابطه عاطفی، سه ضلع تعریف می کند: ضلع اول صمیمت و نزدیکی است. بعدی را شور و شوق و ضلع سوم را تعهد و تصمیم نامگذاری کرده است.
بعد اول را می توان شامل حس نزدیکی، ارتباط و وجود یک پیوند ذهنی دانست.
بعد دوم، شور و شوقی است که میتواند در اثر زیبایی یا جذابیت جنس مخالف یا برانگیختن احساسات و هیجانات شکل بگیرد.
بعد سوم، میتواند ناشی از پایداری به قواعد و سنن اجتماعی باشد. یا ناشی از تصمیم یکطرفه یا دوطرفه که «فعلاً حفظ رابطه بهتر از رها کردن رابطه است».
میزان عشق و محبتی که در یک رابطه وجود دارد بستگی به حاصل جمع این سه بعد دارد؛ اما طبیعی است که سهم هر یک از این سه بعد در طول زندگی تغییر میکند.
شوق، ممکن است در اوائل یک رابطه، بسیار زیاد باشد. وقتی که زن یا مرد، با شنیدن صدای زنگ پیامک، ضربان قلبش تندتر میشود و لبخند بر لبانش میآید و برای ساعاتی کار بیشتر، انرژی میگیرد.
این شوق ممکن است مدتی یا مدت ها بماند. ممکن هم هست به تدریج، آتش آن فروکش کند. حالا وقتی زن یا مرد، صدای زنگ پیامک را میشنود، آهی میکشد و لبخندی تلخ به اطرافیان میزند و موبایل را دورتر میگذارد تا به حرفهایش ادامه دهد.
صمیمیت و نزدیکی هم، ثابت نمیماند و کم و زیاد میشود. خاطرات مشترک، مسافرتهای مشترک، سختیهای ابتدای رابطه که زن و مرد در کنار یکدیگر پیمودهاند، کتاب هایی که با هم خواندهاند، مهمانیهایی که با هم رفتهاند، حرفهایی که پای سفره با یکدیگر رد و بدل کردهاند، همه و همه، پیوندی را می سازد که در ادبیات اشترنبرگ،«صمیمیت و نزدیکی» نامیده میشود.
تعهد و تصمیم هم، تغییر میکنند. زمانی که فشارهای اجتماعی، جدایی در یک رابطه را منفی تلقی میکنند، سهم تعهد در یک رابطه بیشتر میشود: "با هم میمانیم، نه به دلیل اینکه شوق دیدار هم را داریم، یا خاطرات گذشته، پیوندی ناگسستنی بین ما برقرار کرده است. بلکه بیشتر به این دلیل که اگر با هم نمانیم، جامعه و فرهنگ، با انواع اهرمها و ابزارها ما را تحت فشار قرار خواهند داد."
تعهد ممکن است از جنس تصمیم هم باشد: "با هم میمانیم، چون فرزندمان کوچک است و زندگی با یکی از والدین برایش دردناک. ترجیح میدهیم که خودمان در کنار هم، ولو به سختی، زندگی کنیم. اما فرزندمان، سختی زندگی را تجربه نکند."
تعهد میتواند ناشی از اخلاق هم باشد: "نه به جامعه کار دارم و نه به فرزند. من به او گفتهام که در کنارش میمانم و باید در کنارش بمانم."
رابطهی سالم، باید طعمی از هر سه مولفه را در خود داشته باشد. یکی کمتر و دیگری بیشتر؛ اما به هر حال هر سه مورد در کنار یکدیگر میتوانند یک رابطهی خوب را بسازند.
به یاد داشته باشیم که این سه مادهی تشکیل دهندهی رابطه، عموماً به یکدیگر تبدیل نمیشوند. وقتی که اطرافیان، به زن و شوهری که «شوق» و «صمیمیت» از رابطهشان رفته یا اصلاً هرگز نبوده، پیشنهاد میکنند «فرزند بیاورید» تا رابطه محکم شود، میخواهند حفرهای را که در دیوار رابطه در اثر نبود شوق و صمیمیت شکل گرفته، با سیمان «تعهد» پر کنند!
وقتی دختر و پسری که چهره و داراییهای مادی یکدیگر را پسندیدهاند و معتقدند که اختلاف نگرش، مسألهای جدی نیست و در طول زمان حل میشود، میخواهند خلاء صمیمیت و نزدیکی فکری را با «شوق» پر کنند.
وقتی شوقی وجود ندارد و دو طرف، هر روز با هم به گردش و مسافرت میروند یا مرد میگوید: همسرم زبانم را نمیفهمد. میخواهم در یک دورهی آموزشی ثبت نامش کنم تا بهتر بتوانیم همکلام شویم، میخواهد نبود شوق را با «خریدن همکلامی و نزدیکی فکری» جبران کند.
رابطههایی که به جدایی و تنش و شکست منجر میشوند، همیشه به دلیل رویدادهای عجیب و اتفاقهای بزرگ به این سرنوشت دچار نمیشوند. ما که به خوبی حتی در مورد غذا آموختهایم که «طعم» را «ترکیب» میسازد و برای درست کردن املت در شرایطی که گوجه فرنگی نیست، افزودن تعداد تخم مرغها راهگشا نیست، در مورد روابط عاطفی، بارها و بارها، حکیمانه، به جای گوجه، تخممرغهای دیگری را به غذا افزودهایم و ساده دلانه نشستهایم تا این نیمرو به املت تبدیل شود!
بنابراین اگر رابطه شما با همسرتان دچار آسیب شده است، قبل از هر کاری بررسی کنید که کدام ضلع از اضلاع سه گانه از رابطه دچار مشکل است ، اگر این را بدانید، می توانید برای حل مسأله بر روی آن متمرکز شوید.
حرف های اشترنبرگ از دههی هشتاد میلادی تا چند سال اخیر، در قالب هزاران صفحه کتاب و مقاله بوده است. آنچه اینجا گفتیم، مقدمهای بر مدل نگرش او به رابطه است. در آینده می توان بسیار بیشتر در این خصوص نوشت و خواند... .
www.beytoote.com/wedlock/movafaghiat-raz/read3-sides-husband.html
اختلاف نظر بین همگان وجود دارد؛ اما برخی بلدند چطور رشته کار را به دست گیرند تا از دل اختلاف به نقطه ای مشترک برسند، برخی هم نه. برخی در مشاجرات خود ملایمند، برخی تند. حالا اگر این اختلاف میان همسران باشد و طرفین ندانند چه سبکی را باید پیش بگیرند، مسائلشان روزبروز حادّ تر می شود و عشق هم روزبروز بین آن دو کمتر خواهد شد. با این توصیف، به نظر می رسد دانستن سبک و سیاق مشاجرات برای جلوگیری یا حداقل مهار دعواهای میان زن و شوهر بد نباشد.
سبک دعواهای همسران عبارتند از:
انتقاد:
انتقاد یعنی حمله مستقیم به شخصیت همسر. انتقاد با کلمه «تو» شروع می شود، «تو باید تا حالا لباس های من رو می شستی. تو که می دونستی من امروز جلسه دارم. تو خیلی بی ملاحظه هستی» در انتقاد، ما طرف مقابلمان را کاملاً متهم و در مورد شخصیتش قضاوت می کنیم. شاید بهتر باشد که به جای انتقاد، از همسرمان شکایت کنیم. شکایت یعنی اینکه به جای زیر سوال بردن شخصیت او، به یک رفتار خاص اعتراض کنیم، ضمن اینکه شکایت با کلمه «من» شروع می شود. «من دوست داشتم که امروز تو لباس هام رو می شستی تا توی جلسه مرتب تر به نظر بیام». البته بعضی وقت ها چند تا شکایت پشت سر هم، دقیقاً همان قدر منفی است که انتقاد کردن؛ یعنی اینکه یک طرف قضیه شروع می کند به شکایت کردن از تمام رفتارهایی که از اول ازدواج تا حالا از آن ها ناراحت است. آخرین فرق شکایت و انتقاد هم این است که انتقاد خیلی مبهم است؛ یعنی معلوم نیست شما دقیقاً چه چیزی از طرف مقابل می خواهید: «تو اصلاً به فکر من نیستی». شکایت صراحت بیشتری دارد و دقیقاً معلوم است که چه حوزه ای از رفتار طرف مقابل را در بر می گیرد: «از اینکه امروز توی مهمانی جلوی چشم دیگران، بحث آشپزی بد مرا پیش کشیدی ناراحتم».
سرزنش:
سرزنش خیلی به انتقاد نزدیک است. اما در برخی موارد سرزنش ما واقعاً شروع می کنیم به بی احترامی و خردکردن شخصیت طرف مقابل. جملاتی که در این رابطه استفاده می شوند، دقیقاً قلب طرف مقابل را نشانه می روند و او را آزرده می کنند. غیر از بی احترامی، کارهای دیگری هم برای سرزنش کردن طرف مقابل می شود انجام داد! مسخره کردن و استفاده از زبان بدن مثل پوزخند زدن یا برگرداندن نگاه، دو مورد از معمول ترین این کارهای ناپسند هستند. بعضی از شوخی های خصمانه هم دقیقاً کار سرزنش را انجام می دهند و به همان اندازه منفی هستند. بعضی از زن ها و شوهر ها فکر می کنند که چون با هم ازدواج کرده و صمیمی هستند، می توانند با هر لحنی با همسرشان صحبت کنند، اما در واقع نیاز به احترام، یکی از نیازهای روان شناختی همه انسان ها در همه موقعیت هاست و ربطی به زن و شوهر بودن ندارد.
جبهه گیری:
بالاخره وقتی که از یک طرف انتقاد می شود یا کسی را سرزنش کنند، او هم ساکت نمی ماند. در معمول ترین حالت او هم جبهه گیری می کند و سرزنش را با سرزنش جواب می دهد. جبهه گیری واقعاً می تواند یک زندگی زناشویی را فلج کند. مشاجره که بالا می گیرد، واقعاً دیگر کسی روی منطق حرف نمی زند و فقط خرد کردن طرف مقابل اهمیت دارد. شانه خالی کردن از زیر بار مسئولیت، بهانه آوردن برای توجیه رفتار، مخالفت با تمام حدس های همسر و تکرار حرف های گذشته انواع و اقسام جبهه گیری هستند.
سکوت:
مرد ها معمولاً از این روش برای خاتمه دعوا استفاده می کنند. اما زن ها فکر می کنند که سکوت به معنای خصومت و بی توجهی است. سکوت معمولاً دعوا را بد تر می کند، چون بحث منطقی با کسی که اصلاً «در خانه نیست» غیرممکن است! زوج های جوان و مخصوصاً مرد ها باید بیاموزند که سکوت راه حل خوبی برای رفع مشکلات نیست و باید با مذاکره همه چیز را حل کرد.
اگر می خواهید از دعوا خلاص شوید!!
با یکدیگر واضح و صریح صحبت کنید، ناراحتی های خود را صریح و گویا به همسرتان بگویید، هرآنچه شمارا ناراحت و عصبانی کرده است را در کمال آرامش و متانت برایش بیان کنید، خواسته ها و توقعات خود را دقیق و جز به جز برایش شرح دهید. در مقابل به گونه ای انعطاف پذیر باشید و انتقادپذیرانه برخورد کنید تا او هم بتواند به راحتی مشکلات و خواسته هایش را بیان کند. درشناخت یکدیگر کوشا باشید و به همدیگر در این زمینه کمک کنید.
به صورت طنز با یکدیگر صحبت کنید، شوخ طبع باشید و از جملات و کلمات طنز حداکثر استفاده را بکنید. مواظب باشید که شوخی ها و جملاتتان تحقیرکننده و توهین آمیز نباشد!
بر سر اختلاف هایتان توافق کنید، سعی کنید با صحبت و گفتگوی منطقی و عاقلانه، بر سر هر موضوعی که با هم اختلاف دارید به نقطه مشترکی برسید که هر دو احساس رضایت کنید. با کمی انعطاف و ازخود گذشتگی دوطرفه می شود بر سر اختلافات عمیق به توافق رسید. سپس از آن زمان به بعد به شیوه توافقی رفتار کنید.
وقت بیشتری را با هم بگذرانید، بعضی از زوج های جوان آن قدر از یکدیگر فاصله گرفته اند که دیگر علاقه ای نسبت به هم احساس نمی کنند، تنها به تفریح و میهمانی می روند و در خانه کمتر با یکدیگر صحبت می کنند. یک زوج ایده آل باید همه جا و هرلحظه از حال یکدیگر با خبر باشند و از حداکثر زمان برای با هم بودن استفاده کنند و بیشتر به گفتگو بپردازند، شوخی کنند، آشپزی کنند با هم مطالعه کنند یا به هر کار مشترکی که هر دوعلاقه دارند مشغول شوند. مهم این است که در کنار یکدیگر لحظات خوشی داشته باشند زیرا در کنار هم بودن علاقه ایجاد می کند، محبت را بیشتر می کند و زن و مرد می توانند بیشتر با یکدیگر تعامل داشته باشند. البته باید یادآور شد که ارتباط ها باید بر مبنای محبت ورزی، فداکاری و ابراز علاقه باشد نه دعوا و جرو بحث.
با احترام و ادب رفتار کنید، فحش و ناسزا ندهید و از گفتن کلمات ناشایست بپرهیزید. با عصبانیت و تندخویی بایکدیگر رفتار نکنید و سعی کنید رفتارتان محبت آمیز و سخنانتان همراه با مهربانی و خوش رویی باشد.
از جملات عاشقانه استفاده کنید، از «دوستت دارم»، «تو بهترین فرد زندگی من هستی» و جملات مشابه به موقع و هنگام انتظار استفاده کنید.
اشتباه های خود را بپذیرید، به موقع از همسرتان عذرخواهی کنید، هرگاه از همسرتان انتقاد می کنید از کارهای خوب او تعریف کنید، اما به گونه ای این کار را بکنید که برایش مشتبه نشود قصد فریبش را دارید!
با خانواده همسرتان رفتار خوب و متعادلی در پیش بگیرید، یادتان نرود که خانواده همسر شما خانواده دوم خود شما می باشند.
پشت سر همسرتان و خانواده او نزد دیگران بدگویی نکنید، بهتر است اگر مشکلی دارید با خود آن ها در میان بگذارید.
همسرتان را به شیوه های مختلف غافلگیر کنید، برای مثال، قبل از آمدن او به خانه، مقدمات یک جشن با شکوه (دونفره یا همراه با فرزندان) را فراهم کنید و غذا و موزیک یا فیلم مورد علاقه همسرتان را تهیه کنید و سپس به او تماس بگیرید و بگویید که کمی کسالت دارید و در خانه استراحت می کنید، هنگامی که وی وارد خانه شد با روی خوش به پیشوازش بروید و به گونه ای جذاب و متنوع از او استقبال کنید سپس جشن با شکوه تان را آغاز نمایید.
رفتارهایی که همسرتان را آزار می دهد ترک کنید یا به گونه ای انجام دهید که احساسات او کمتر تحریک شود.
سخت گیری نکنید و تعصب خشک نداشته باشید، مشکلات را جدی نگیرید و به طور کل با مسایل سخت گیرانه برخورد نکنید، نا امیدانه با همسرتان صحبت نکنید و به او نگویید که «نمی توانی» یا «نمی شود!»
در مشکلات یکدیگر شریک باشید، مشکل همسر شما، مشکل شما هم هست حتی اگر مربوط به خانواده وی باشد بازهم شما موظفید تا از هر کمکی دریغ نکنید. نسبت به موفقیت و شکست های همسرتان حساسیت و واکنش صحیح نشان دهید و در مواقع ناراحتی وضعیت او را درک کنید و دلجویی نمایید.
از همسرتان توقع بیش از حد نداشته باشید، مخصوصا از نظر اقتصادی همسرتان را در تنگنا قرار ندهید. حد و مرز خواسته هایتان را متناسب با روحیه او مشخص کنید تا ناخودآگاه به وی آزار نرسانید!
برای انجام کار ها از او رخصت بجویید، همسر شما شریک زندگی شماست و شایسته است هنگام اتخاذ تصمیماتی که زندگی او را تحت تاثیر قرار می دهد با وی مشورت کنید و نظرش را جلب کنید.
نگذارید نقش شما در زندگی همسرتان و نقش همسرتان در زندگی شما کم رنگ شود، همواره در زندگی مشترک تاثیرگذار باشید و نقش همسری خود را ایفا کنیدو نگذارید همسرتان احساس کند که در زندگی شما نقش و مسئولیتی ندارد.
منبع:آفتاب
www.beytoote.com/wedlock/tafahom/style3-fights-spouses.html
خانواده - درس خواندن - ده روش کارآمد برای درس خواندن
1- در فواصل زمانی کوتاه اما پیوسته درس بخوانید:
آمار نشان داده که ذهن انسان در زمان های کوتاه و مکرر بسیار متمرکزتر از زمان های طولانی عمل می کند. بنابراین حتی اگر فقط ده دقیقه برای درس خواندن فرصت دارید، آن را به فواصل زمانی کوتاهتر تقسیم کنید. همچنین بهتر است پس از هر ده دقیقه درس خواندن به خودتان استراحت بدهید ...
ده روش کارآمد برای درس خواندن
درس خواندن و تحصیل و کنکور - ده روش کارآمد برای درس خواندن
از آنجا که مغز انسان به منظور "ساخت پروتئین" و تجدید نیرو به زمان نیازمند است، این روش کارایی بسیاری دارد. زمان استراحت به مغز فرصت جذب آموخته ها را می دهد، در مقابل درس خواندن برای مدت زمان طولانی نه تنها کسالت آور است، بلکه باعث خستگی، ایجاد استرس و گیج شدن می شود، در نتیجه قدرت یادگیری را کاهش می دهد.
2- با خیالی آسوده استراحت کنید:
اگر زمان شما اجازه می دهد به منظور تجدید قوا، یک روز کامل را به استراحت بگذرانید. (مثلا" هر یک ماه یکبار ، مخصوصا" بعد از دادن یک آزمون آزمایشی ، یک استراحت یک روزه یا نصفه روزه ، به خود بدهید.) با این کار ممکن است احساس عذاب وجدان کنید و مرتبا با خود بگوئید : "باید امروز را هم درس می خواندم" و زمان گرانبهایی را که به استراحت تخصیص داده اید، با استرس سپری کنید. اما همانطور که در بالا اشاره شد، فراموش نکنید که در حالت استرس مغز اطلاعات جدید را جذب نمی کند. یک روز را به فراغت بگذرانید و احساس بدی از درس نخواندن خود نداشته باشید. فقط سعی کنید در این یک روز بیشتر به فعالیتهای مورد علاقه و خواب بپردازید . کمتر فعالیت ذهنی سنگین ، مثل شرکت در بحثهای سیاسی یا دیدن چند فیلم سینمایی فلسفی و ... بپردازید . بیشتر به فعالیتهای سبک بدنی و ورزشی و نشاط آور بپردازید.
3- وضعیت جسمی خود را در نظر بگیرید:
در زمانهایی که خسته، عصبانی، حواس پرت و شتاب زده هستید درس نخوانید. زمانی که مغز انسان در حالت آرامش است، مانند یک اسفنج اطلاعات را جذب میکند، برعکس زمانی که استرس دارید، تلاش شما برای یادگیری بی فایده است، زیرا در چنین حالتی مغز اطلاعات را دفع میکند. هیچگاه در زمانی که فکر شما به چیزهای دیگری مشغول است، خود را مجبور به درس خواندن و یادگیری نکنید، این کار چیزی جز اتلاف وقت نیست. به همین دلیل همیشه توصیه می کنیم که به حواشی کنکور و نتیجه ی کنکور و حرف مردم و درکل ،موارد استرس زا فکر نکنید.
شعار همیشگی من(( شما فقط درس بخوانید و حداکثر تلاشتان را انجام دهید و در نهایت نتیجه را به خدا واگذار کنید.))
4- درس ها را در همان روز مرور کنید :
زمانی که چیز جدیدی یاد می گیرید، سعی کنید در همان روز نکات مهمش را دوره کنید. با گذشت چند روز، برای یادآوری آن مطالب به تلاش بیشتری نیاز خواهید داشت. به هر حال یک مرور سریع در انتهای روز، باعث ماندگاری بیشتر در مغز و یادآوری آسانتر مطالب خواهد بود. مخصوصا" در مورد دروس اختصاصی و مطالب سنگین ، مرور و حل کردن چند تمرین ، چند ساعت بعد از تدریس ، بسیار مفید خواهد بود.
5- مرحله به مرحله پیش بروید:
ممکن است باور نداشته باشید که همیشه از کل به جزء و از بزرگ به کوچک رسیدن ، روش کارایی در امر یادگیری در سنین مختلف است. در زمان درس خواندن ابتدا سعی کنید یک درک کلی از مطلب داشته باشید سپس وارد جزئیات شوید، با این روش امکان موفقیت شما بیشتر می شود.
6-محیطی مناسب برای درس خواندن فراهم کنید :
برای مطالعه ی مفید داشتن جایی مخصوص این کار ضروریست. بهترین مکان برای مطالعه میز شخصی و اتاقی جدا از جریان های غیر درسی است.
بهتر است میز مطالعه در کنج اتاق قرار داشته باشد به طوری که شما رو به دیوار قرار بگیرید. قرار گرفتن در محیطی بسته می تواند تا حد زیادی در حفظ تمرکز موثر باشد. از اطراف میز کار خود پوستر.مجله. کتاب غیر درسی. ضبط. تلفن وهر چیزی که حواستان را پرت می کند بردارید.
تمام وسایل مورد نیاز برای مطالعه را روی میز قرار دهید تا هنگام مطالعه دائما مجبور نباشید از جای خود بلند شوید.
نور اتاق مطالعه باید کافی و تلفیقی از نور سفید و زرد باشد. مثلا یک لامپ معمولی برای چراغ مطالعه و یک لامپ مهتابی برای اتاق. یا یک لامپ کم مصرف برای چراغ مطالعه و یک لامپ معمولی برای اتاق.
چراغ مطالعه باید حداقل 30 سانتی متر با کاغذ فاصله داشته و اگر راست دست هستید در سمت چپ میز و اگر چپ دست هستید در سمت راست میز قرار گیرد.
مطالعه مقدس استپس همیشه درست پشت میز بنشینید یعنی تمام مفاصل بدنتان زاویه ی 90 درجه داشته باشند. هرگز هنگام درس خواندن لم ندهید. دستتان را زیر سرتان نگذارید.روی میز نخوابید و ... و همیشه صاف بنشینید و هر وقت خسته شدید از جای خود بلند شوید. کمی داخل اتاق قدم بزنید و چند حرکت کششی انجام دهید سپس دوباره مشغول مطالعه شوید.
حتی اگر میز مطالعه ی شخصی هم ندارید روی صندلی نشسته و درس بخوانید چون روی زمین زودتر خسته می شوید.و
هرگز.هرگز.هرگز دراز کشیده و در رختخواب درس نخوانید.
تمام موارد بالا شرایط ایده آل برای مطالعه اند و لازم نیست همه ی این شرایط محیا باشند تا شما درس بخوانید. یادتان باشد کسانی در شرایطی کاملا متضاد با این ها به بهترین موفقیت ها رسیده اند.
خودِ درس خواندن اصل است پس هیچگاه اصل موضوع را فراموش نکنید.
7- میزان خستگی مغزتان را در نظر داشته باشید :
کاملا طبیعی است که گاهی مغز انسان در اثر خستگی، مطالب را فراموش می کند، این امر هرگز بدان معنا نیست که شما آدم کودنی هستید، به جای عصبانی شدن، سعی کنید چنین حالتی را پیش بینی کنید و با آن کنار بیایید.
تصور کنید که مغز شما لایه های اطلاعات را به ترتیب روی هم می چیند، با قرار گرفتن اطلاعات جدید در سطوح بالا، اطلاعات لایه های پایین تر کهنه شده و به آسانی قابل دسترس نخواهند بود، بنابراین به فراخوانی شما دیرتر جواب می دهند، مرور کردن تنها روش جلوگیری از چنین پیشامدی است. تست زدن بعد از خواندن مطلب هم یک نوع مرور محسوب می شود، تا آزمون!
8- با برنامه ریزی مناسب، درس خواندن را به عادت تبدیل کنید:
عموما" اگر ساعات مشخصی از روز را برای درس خواندن برنامه ریزی کنید، خیلی زود به آن عادت خواهید کرد. بدون تخصیص ساعات مشخصی از روز، ممکن است هیچگاه وقت درس خواندن پیش نیاید. یک روش مناسب برای این کار یادداشت کردن زمان در دفتر روزانه است، درست مثل اینکه از پزشک وقت گرفته اید. برای این کار می توانید از جدول برنامه ریزی اسکینر ،استفاده کنید.
9-هدف داشته باشید :
یکی از دلایل اصلی که باعث می شود افراد به اهداف خود نرسند این است که معمولا آنها را دست نیافتنی می پندارند. در صورتی که با برنامه ریزی و مدیریت صحییح می توان به کلیه اهداف خود دست یافت.
کافی است سعی کنید فرق بین اهداف کوتاه مدت و بلند مدت خود را دریابید، اهداف بلند مدت را مانند یک رویا در ذهن بپرورانید و نگه دارید، در عین حال فعالیت های روزانه زندگی را به اهداف کوتاه مدت اختصاص دهید. مثلا" پولدار شدن ، مهندس شدن ، پزشک شدن و .... اهداف بلند مدت و مبهمی هستند. هر کدام از اینها مسیرهایی را می طلبند که شما باید این مسیرها را با تلاش و دستیابی به اهداف کوتاه مدت ، سپری کنید . مثل فارغ التحصیلی از دانشگاه با معدل خوب و اندوختن مهارت و تجربه در حین تحصیل ، قبل از آن ، گذشتن از سد کنکورو.... تا برسد به کوتاه مدت ترین هدف ، مثل اینکه فردا از 8 تا 10 باید زیست بخوانم و....
10- ناامیدی دشمن یادگیری است:
افرادی که دائما خود را به دلیل کندی در یادگیری سرزنش می کنند، حتی اگر پیشرفتی مناسب و قوه یادگیری بالایی داشته باشند، همواره در استرس به سر می برند. در مقابل افرادی که به خود و سرعت یادگیری شان اطمینان دارند، حتی اگر از هوش و استعداد کمتری نسبت به گروه قبل برخوردار باشند، نتیجه کارشان بهتر است، زیرا این افراد انرژی خود را صرف نگرانی و حساسیت های بی مورد نکرده ، آهسته و پیوسته پیش می روند.
نکته ی آخر:
روش تست زدن درس های عمومی
پس از آنکه اطمینان نسبی حاصل کردید که درس را یاد گرفته اید. پس از گذشت حداقل 48 ساعت و حداکثر 130 ساعت به سراغ تست ها بروید.
حتما تست ها را با نمونه سوالات کنکور های سراسری سال های گذشته شروع کنید و بعد به سراغ نمونه سوالات آزاد و در نهایت به سراغ تست های تالیفی بروید.
حتما از همان ابتدا تست ها را در زمان معین بزنید و برای هر تست عمومی به طور متوسط 30 ثانیه زمان در نظر بگیرید.
پس از اتمام درصد خام خود را به این ترتیب محاسبه کنید:
تعداد صحیح ضربدر سه منهای تعداد غلط تقسیم بر کل سوالات ضربدر سه
اگر این درصد زیر 50 باشد باید بدون تعارف بگویم شما هیچ چیز از درس نفهمیده اید و باید از اول درس را بخوانید.
درصد ایده آل بالای 80 درصد است.
البته گاهی درصد پایین در اثر کمبود زمان به وجود می آید. اگر اوایل به این موضوع برخوردید ، زیاد مهم نیست ولی بعد از چند سری تست زدن نباید وقت کم بیاورید.
ravanpezshk.akairan.com/khanevadeh/tahsil1/dars5.html
اشکها و لبخندها نشانه چیست؟
عضو هیئت مدیره انجمن علمی روانپزشکان ایران گفت: معمولاً در انسان شادمانی در تقابل با اندوه جلوه میکند. کسانی که هیچ وقت اندوهی را احساس نکردهاند، شادی واقعی را نمیتوانند درک کنند. هیجانات انسان به دو گروه کلی تقسیم میشود؛ گروه اول، خلق است که عبارت است از حالت هیجانی نافذی که در کل زندگی روانی فرد متجلی میشود...ادامه در ادامه مطلب...
شما خطرناکترین دشمن خودتان هستید !
بزرگترین دشمن شما کیست ؟ اصلا تا حالا به این موضوع فکر کرده اید ؟ شاید فکر می کنید دشمنی ندارید اما باید رازی را به شما بگوییم : شما بزرگترین دشمن خودتان هستید ، 6 راهی که با خود دشمنی می کنید را در ادامه بخوانید . برای مدت طولانی من زندگی تک...ادامه در ادامه مطلب...
- توقع رضایت همیشگی داشتن
1- توقع رضایت همیشگی داشتن
در زندگی هیچ چیز ثابت و همیشگی نیست. همانطور که شادی مطلق وجود ندارد غم و اندوه مطلق نیز وجود ندارد. می توان گفت که تغییر در حس و حال ما وجود دارد که به طور مداوم بین شادی و غم در نوسان است. در هر زمانی به این فکر می کنیم که بعدا چه می شود و چه حسی خواهیم داشت – نوعی مقایسه بین میزان رضایت مندی خود در زمان های مختلف. در این مسیر، برخی از ما که حس غم و اندوه فراوانی داریم ، پس از التیام آن می توانیم به اوج شادی و لذت برسیم. به عبارت دیگر شادی و غم لازم و ملزوم یکدیگرند؛ یکی باعثمقاوم سازی و تقویت دیگری می شود. انسانها باید بدبختی و بیچارگی را بشناسند تا قدر عافیت را بدانند.
نکته مهم تمرکز روی جنبه های خوب زندگی است. شاید شما همه لحظه های زندگیتان را آگاهانه سپری می کنید و شاید درک کرده باشید که همه خوشبختی که به دنبالش هستید را درهمان لحظه دارید. اگر حس می کنید که لحظه ای که در آن هستید بهتر از آن چیزی است که می توانست باشد ، لذت شما بیش تر از حد و اندازه آن خواهد شد.
2- وسواس در بررسی خطاهای فردی
تصور کنید که در دوره دبیرستان به سر می برید یک سال معدلتان الف ، دو سال بعدی ب و سال بعدتر ج باشد. آیا شما روی داشتن معدل الف و یا ج زیاد فکر می کنید؟ آیا به خاطر معدل پایین خودتان را سرزنش می کنید؟ و یا در دوره ای که معدلتان پایین بود روی علایق و توانایی های شخصی خود تمرکز داشتید؟ من امیدوارم که متوجه ارزش طرز فکر دومی شده باشید.
هر روز صبح که از خواب بیدار می شوید، به سه چیز مهم زندگی خود فکر کنید و زمانی که به بستر می روید که بخوابید ذهنتان را پر از فکر های مثبت و کارهای کوچکی که در طول روز به خوبی از پسش بر آمده اید کنید. موفقیتهای خود را آزمایش کنید. قدرت تفکر خود را به سمتی هدایت کنید که باعث به وجود آمدن تاثیرات مثبت در زندگی شود. با خود مرور کنید که چه کارهایی را و چرا اغلب خوب انجام می دهید و خواهید دید که به طور طبیعی راههایی را پیدا می کنید که کارهای دیگر را هم به درستی انجام دهید. مناسب ترین روش برای لذت بردن از موفقیتهای زندگی این است که خود را به خاطر بی کفایتی در گذشته ملامت نکنید. اما در عوض، سعی کنید روی موفقیتهای فعلی مانور دهید.
3- داشتن زندگی روتین و مرده
رایج ترین و مخرب ترین اعتیاد در جهان ترسیم یک نوع زندگی راحت و روتین است. چرا وقتی 400 کانال تلویزیونی داریم به دنبال فقط یک سبک زندگی هستید؟ شما مثل کامپیوتر نیستید که تراشه را روی برد نصب کرده و یک برنامه را اجرا کنید ، زندگی چیز دیگری است. زندگی یعنی حیات. زندگی یعنی یادگیری و رشد با وجود هیجانات و استرس ها .
زندگی پر از معماهاست ؛ بعضی از آنها هیچگاه به جواب نمی رسند.این تمایلات ذهن جستجو گراست که به دنبال پاسخ می گردد و در میان ناشناخته ها شجاعانه سیر می کند تا به جواب سوالات خود برسد و همین جستجوهاست که به زندگی معنا می بخشند.
در نهایت ، شما می توانید بقیه زندگی خود را با حس تاسف در باره خود ادامه دهید و روال زندگی خود را با بی تحرکی سپری کرده و یا می توانید همیشه از وجود شگفتیهای زندگی متعجب شوید و از خود به خاطر تلاش برای حل مشکلات تشکر کنید. همه اینها فقط به ذهن خودتان بستگی دارد. اولین گام مشخص این است که خود را متقاعد کنید که از محدوده زندگی روتین خود خارج شوید.
4- اعتقادات محدود کننده
شما از عقاید خود رنج نمی برید. شما از بی اعتقادی خود رنج می برید. اگر در خود هیچ امیدی حس نمی کنید، به این معنی نیست که هیچ امیدی وجود ندارد؛ فقط به این علت است که شما به وجود امید اعتقاد ندارید. از آنجایی که ذهن مسوول هدایت بدن است ، نهایتا این ذهن است که باعث می شود رویایی به تحقق برسد و یا بالعکس. واقعیت زندگی شما بازتابی از اندیشه و تفکرات شماست و یکی از راههایی است که باعث می شود هرچه که بدان باور دارید اتفاق بیافتد. بعضی وقتها بهتر است آنچه را که فکر می کنید نمی توانید انجامش دهید حداقل تلاشتان را بکنید و در نهایت متوجه می شوید که شما واقعا می توانید. همه اینها از درون آغاز می شود. شما افکارتان را تنظیم می کنید و تنها کسی که می تواند سر پا نگهتان دارد ، خود شما هستید.
5- مقاومت در برابر ریسک پذیری
عشق و خوشبختی با ریسک همراهند . ریسک پذیری یکی از مزایایی است که باعث می شود آغوشتان را به دنیای زیبایی ها و فرصت ها باز کنید. ریسک پذیر بودن به معنی نقطه ضعف نشان دادن نیست ، به معنی نشان دادن بخش هایی از وجودتان است که تا قبل از این آن را نادیده می گرفتید. به معنی روبرو شدن با دنیای بیرون با قلبی پذیرا و پر از صداقت است و گفتن این جمله بهدنیا و جهان که :"من همین هستم. یا مرا همینگونه قبولم کن و یا ترکم کن"
خیلی سخت است که آگاهانه به دنبال خطر برویم. چرا؟ برای اینکه همراه با آسیب هایی است. اگر شما چهره واقعیتان را نشان دهید، این امکان وجود دارد که کسی شما را درک نکند و حتی پس بزند. ترس از چنین عواقبی آنقدر زیاد است که شما مجبورید برای محافظت از خود همیشه پشت نقاب مخفی شوید. اما دقیقا این تنها یک درد مداوم است که شما سعی می کنید از آن فرار کنید.
از آنجایی که عشق و خوشبختی نیازمند ریسک پذیری هستند، اگر این ریسک را از خود دور کنید درواقع لذتهای زندگی را از خود دور کرده اید.
6- از دیگران انتظار زیادی داشتن
همیشه این ذهنیت با شما همراه است که کارها باید چگونه انجام شوند. این ذهنیت باعث می شود که از واقعیت دور بمانید و باعث می شود که از درک واقعی خوبی های زندگی اجتناب کنید. راه حلش؟ ساده است. از توقعات خود کم کنید. قدرهر آنچه که دارید را بدانید. بهترین ها را بخواهید اما توقعتان را کم کنید. شما مجبورید که با واقعیت به جای جنگیدن ، کنار بیایید. اجازه ندهید که سطح انتظارات شما مانع دیدن خوبی ها و اتفاقات زندگیتان شود. زمانی که از سطح توقعات خود از دیگران و چیزهای دیگر کم کنید، می توانید از ماهیت واقعی آنها همان گونه که هستند لذت ببرید.
اکنون نوبت شماست ، شما چگونه با خودتان دشمنی می کنید؟ به ما هم بگویید.
چرا افسردگی در بارداری جدی گرفته نمیشود؟!
افسردگی پس از زایمان، موضوعی است که از دیرباز مورد توجه قرار گرفته است؛ ولی طبق آخرین بررسیها به نظر میرسد زنان در هنگام حاملگی بیش از دوره پس از زایمان مستعد ابتلا به افسردگی هستند و این درحالیست که در مقابل وجود آگاهی نسبی درباره تاثیر افسردگی پس از زایمان بر سلامت...ادامه در ادامه مطلب...
ترسوها به خانه بخت نمیروند
همانطور که فردی میتواند دلایل زیادی برای ازدواج کردن و تشکیل خانواده داشته باشد و با عزم و ارادهای پولادین آستینها را بالا بزند و کفشهای آهنی بپوشد، افرادی هم در نقطهی مقابل وجود دارند که دلایلی برای مجرد ماندن دارند و ترجیح میدهند تا پایان عمر تنها و بیهمسر زندگی کنند. گاهی هم از ترس بعضی اتفاقات عطای ازدواج را به لقایش میبخشند. اگر شما هم یکی از این افراد هستید، و ترسهای مخصوص به خود دارید که کسی قادر به درک آن نیست، یادتان باشد بهترین راه برای غلبه بر ترس، روبهرو شدن با آن است؛
- شکستهای زیادی دیدهاید
بدون شک مشاهدهی طلاق و جدایی دیگران، آن هم کسانی که یک روز با هزار عشق و امید ازدواج کردهاند، برایتان غیرقابل هضم است. حتی احتمال دارد خودتان فرزند طلاق باشید و بنابراین ازدواج کردن بیش از پیش برایتان سخت و دشوار باشد. چطور است نگاهتان را بچرخانید و به سوی افرادی نظر کنید که زندگی خوبی دارند و حتی راز و رمزهای موفقیتشان را جویا شوید. چنانچه این افراد را الگوی خود قرار دهید، ترس از شکست و جدایی چندان آزارتان نخواهد داد.
- وقتی مجردن بودن وضعیت مثبتی باشد
خیلی از اطرافیانتان به شما توصیه میکنند که ازدواج کنید، چنین افرادی معمولاً خودشان متاهلاند، در مقابل افرادی هم هستند که مجرد بودن را بهتر میدانند و به شما القاء میکنند، ازدواج نکنید و در دورهی تجرد برای خودتان، خوش و خرم زندگی کنید، آنها طوری از لذتهای دوران مجردی حرف میزنند که گویی شما تا به آن روز مجرد نبوده و از تمام این لذایذ بیخبرید! این افراد بیتجربهاند و یا خودشان نیز ترسهایی مخصوص به خود دارند و میخواهند با افزایش تعداد همگنان خودشان، بر ترسهایی که از ازدواج دارند، غلبه کنند. به جای گوش دادن بیچون و چرا به حرفهای چنین اشخاصی، مسئله را برای خود تجزیه و تحلیل کنید و از خودتان بپرسید ازدواج چه ویژگیهایی دارد و چه شرایطی را برایتان فراهم میکند؟
- به خودتان شک دارید
اگر احساس میکنید توانایی حفظ بنیان خانواده را ندارید، نمیتوانید مسئولیتپذیر باشید و یا به توانمندیهایتان مشکوکید بهتر است به جای عقب کشیدن از راه ازدواج و تشکیل خانواده، به مشاوره مراجعه کنید. آنها به شما خواهند گفت که تا چه اندازه با کسی که باید شریک زندگی باشد، فاصله دارید و در صورت عدم آمادگی راهکارهای مناسبی به شما خواهند داد.
- توقعات رنگ و وارنگ دیگران
گاهی هم همهچیز برای ازدواجتان مهیاست اما والدین خواستههای دیگری از شما دارند. آنها میخواهند شما مدرک دکتریتان را گرفته باشید، جزء اساتید برتر دانشگاه شده باشید، شغلی با درآمد میلیونی به دست آورده و با ماشین مدل بالا به خواستگاری بروید یا در را برای خواستگار باز کنید. ولی تمام این توقعات با خواستههای خودتان از زمین تا آسمان فرق دارد. در اینصورت دو راه پیشروی شماست؛ اینکه همچنان برای راضی نگه داشتن دیگران با ترسولرز تسلیم توقعات بیپایانشان شوید، یا سعی کنید آنها را توجیه کنید که برای ازدواج کردن حتماً مدرک دکتری لازم نیست، حتماً نباید همهچیز تمام بود و اصلاً شیرینی زندگی مشترک در این است که در کنار همسرتان به آرزوهای دیگرتان برسید.
در این صورت است که میتوانید از ترسهایتان بگذرید و با خیالی آسوده به همسر آینده و معیارهایی که باید داشته باشد، فکر کنید.
منبع: باشگاه مجردها
خصوصیات بارز فرد خود شیفته
روانشناسان این روزها بسیار بیشتر از گذشته تاکید می کنند که باید خود را دوست بداریم و برای وجودمان ارزش قائل شویم.
روانشناسان این روزها بسیار بیشتر از گذشته تاکید می کنند که باید خود را دوست بداریم و برای وجودمان ارزش قائل شویم.
دوست داشتن خود بسیارهم خوب است و باعث اعتماد به نفس، پیشرفت و رسیدن به آرزوها می شود، اما تا آنجا که به خودشیفتگی نرسد.
خودشیفتگی یعنی تنها و تنها دیدن خود و به حساب نیاوردن دیگران که به سرعت باعث پراکنده شدن اطرافیان از دور و بر ما می شود.
در این گزارش 20 نشانه آدم های خودشیفه را برای شما می گوییم. بخوانید تا ببینید خود شیفته هستید یا خیر:
1 - خودشیفته ها دوست دارند دیگران را هدایت کنند و به آنان امر ونهی کنند
2 - خودشیفته ها تارکدنیا و جهان هستند
3 - مردان به خصوص مردان جوان بیشتر در معرض خودشیفتگی هستند
4 - خودشیفته ها معتاد به کار کردن هستند، ضمن اینکه در کار هم صبر کافی ندارند و به اجبار کار می کنند
5 - خودشیفته ها اغلب دروغ می گویند تا بهتر از دیگران به نظر برسند
6 - خودشیفته ها به جذابیت ظاهری و لباس پوشیدن بسیاراهمیت می دهند
7 - خودشیفته ها بیشتر از دیگران تمایل به بد و بیراه گفتن دارند
8 - خودشیفته ها صبر می کنند تا حرف دیگران تمام شود و بعد خودشان شروع به حرف زدن می کنند
9 - خودشیفته ها نیازها و خواسته های خودشان را نسبت به دیگران در اولویت قرار می دهند
10 - خودشیفته ها به روابط کوتاه مدت بیشتر علاقه دارند
11 - خودشیفته ها در روابط با دیگران آنها را فریب می دهند
12 - خودشیفته ها نسبت به آزار دیگران احساس پشیمانی نمی کنند
13 - دیگران تمایل زیادی به قطع رابطه با خودشیفته ها دارند
14 - خودشیفته ها از انتقاد بیزار هستند
15 - خودشیفته ها وقتی دست رد دیگران به سینه شان می خورد، تمایل به تنبیه آنها دارند
16 - خودشیفته ها با کم ارزش جلوه دادن دیگران در پی جلب تحسین برای خود هستند
17 - نزدیکترین افراد به خودشیفته ها معمولا همزمان هم به آنها عشق می ورزند و هم آنها را نادیده می گیرند
18 - خودشیفته ها تظاهر می کنند که از جنس مخالف خوششان نمی آید
19 - خودشیفته ها در حرف هایشان نام دیگران را از قلم می اندازند تا خود مهمتر به نظر آیند
20 - خودشیفته ها بیش از حد درباره خانواده ایده آل لاف می زنند، در حالیکه خودشان می دانند چنین خانواده ای ندارند
با عشق زندگی کن
یکی از مهمترین علت های ایجاد کننده ی استرس عوامل درونی یا تفکر و برداشت های ماست به عبارتی شیوه نوع تفکری که درمورد مسایل مختلف داریم تعیین کننده است.اگر اتفاق مشابهی برای دو نفر روی دهد مطمنا هر دوی انان برداشت یکسانی نخواهند داشت.اگر یکی از ان دودرمورد اتفاقی که روی داده منفی فکر کند به نتایج منفی خواهد رسید وطبیعی است از فرد دیگر دچار استرس گردد.پس نتیجه میگیریم که برخی از عوامل ایجاد کننده ی استرس درونی عبارت از..
**باید هادرمقابل خواسته ها**
بایدها ونباید هایی که دیگران یا خودمام به خود میگوییم وانتظار داریم انها را به اجرادراوریم میتوانند منبع مهمی از استرس باشند برای نمونه باید های نظیر تمیز کردن روزانه اتاق -نخوابیدن دربعد ظهر- اشپزی -نوشتن یک مقاله -اتو کشیدن لباسو.....باید ها چیزهایی هست که علاقه نداریم انجام دهیم اما خودرا به انجام دادن اهنا مجبور میکنیم چون انجام دادنشان ضروری است.
درمقابل باید ها نباید ها خواسته ها قرار دارند ..خواسته هاچیز هایی هستند که میخواهیم انهاراانجام دهیم.به عبارتی کارهایی که واقعا دوست داریم انجام دهیم ومعمولا این موارد کارهایی است که به ما احساس لذت وارامش میبخشد مانند.....دوش گرفتن-مسافرت-دیدن دوستان-گوش دادن موسیقی-بازی با کودکان-ورزش-مطالعه-عبادت و....همه انسان ها در برابر باید ها خواسته هایی نیز دارند اما خواسته های ما با دیگران متفاوت است.انچه ممکن است برای شما خیلی جالب ولذت بخش باشد دیگری را درحدکمی خوشحال کند. اینکه بتوانید همه ی باید ها را دور بریزید وبدون انها وتنها با خواسته ها زندگی کنید امکان پذیر نیست اما به جای ان میتوانید انهارا متعادل کنید برای نمونه ترازویی را فرض کنید که دریک ظرف ان باید ها ودر طرف دیگر خواسته ها قرار دارد-سعی کنید تا جایی که امکان دارد دو طرف ترازو برابر باشد.دراین صورت میتوان گفت شیوه ی سالمی را درپیش گرفته اید به یاد داشته باشید که شما هم به باید ها وهم به خواسته ها نیاز دارید.
**اهداف درمقابل توانایی**
بهتر استت در انتخاب واقع بین باشید وتوانایی درونی وامکانات بیرونی را در نظر بگیرید واهدافی را انتخاب کنید که توانای رسیدن به انها را داشته باشیدو از همه مهمتر اگر رسیدن به هدفی شکست خوردید ان را پایان زندگی وفاجعه امیز نبینید.
به یاد داشته باشید که ما بیشتر از شکست های مان درس میگیریم شکست نشانه بدبختی نیست یک فرصتی است برای یادگیری.
**رقابت با دیگران درمقابل رقابت با خود*
رقابت چشم وهم چشمی با دیگران به ویژه درمسایل مادی میتوانید منبع مهمی برای ایجاد استرس باشید ان هم استرسی که از درون ناشی میشود.مقایسه کردن خود با دیگران احساس خوبی به ما نمی دهد زیرا مقایسه کننده معمولا خود را درجایگاه پایین تری مبیند واحساس خود کم بینی وحقارت به او دست میدهد احساسات منفی حقارت ئبی ارزشی فرد را کسل وافسرده می سازد راهبرد موثر این است به جای مقایسه خود با دیگری خود را باخود مقایسه کنیم.برای نمونه از خود بپرسیم در حال حاضر چه فرقی با پنج سال پیش دارم؟؟/پنج سال پیش کجا بودم والان کجا هستم وایا پیشرفت داشته ام؟؟ ایا از عملکرد خود راضی هستم؟؟اگر راضی نیستید سعی کنید با گذشته ی خود رقابت کنید وبرای پیشرفت برنامه ریزی کنید
**عادت ها منفی ودرمقابل عادت های مثبت**
اعتیاد های منفی اغلب درابتدای مصرف احساس خوبی به شما می دهندامادر دراز مدت اثار وپیامد های زیان بار زیادی به بار می اورند برای نمونه گرچه مصرف سیگار ممکن است به طور موقت استرس را کاهش دهد اما روش نا سالمی برای کاهش استرس به شمار میرور.اعتیاد های مثبت البته برخی از انها ممکن است در ابتدا احساس خوشایندی به شما ندهند اما در دراز مدت لذت بخش وجالب توجه اند ...مانند پیاده روی گرچه ممکن است در اغاز خسته شوید عرق کنید.و مایل باشید مسیر محل کار تا خانه را با اتوبوس یا تاکسی بروید اما در دراز مدت این کار برای شما لذت بخش خواهد شد.همچنین متوجه میشوید که مقداری از اضافه وزن خود را از دست داده اید وسرحال تر از گذشته شده اید.عادت های مثبت عادت هایی هستند که خود شما تصمیم میگیرید انها را انجام دهید.انجام دادن بسیاری از انها اسان است وانرژی زیادی نمی طلبد هم چنین متوجه مفید بودن انها به لحاظ جسمانی.روحی روانی میشوید.یک روش مهم برای تغییر روش زندگی ودر پیش گرفتن زندگی سالم. این است که به جای عادت های منفی را با عادت های مثبت عوض کنید
از زمانی که زندگی بر روی زمین آغاز شد، میلیونها گونه جدید پدید آمده و از بین رفتهاند. موجودات زنده امروزی ، تنها نمایانگر بخش کوچکی از تمام موجودات زندهای هستند که تا به حال وجود داشتهاند. دانشمندان بسیاری همچون چارلز داروین سالهای عمر خود را صرف پژوهش روی علت از بین رفتن و یا تغییرات جسمانی موجودات نمودند.
اما تا ابتدای سال 1900 میلادی، کمتر دانشمندی تمرکز خود را روی رفتار جانوران معطوف داشته بود.
سرانجام در سال 1903 میلادی پسری در آلتنبرگ، اتریش به دنیا آمد که سالها بعد تحول عمیقی در دانش بشر از نظر شناخت علمی رفتار جانوران ایجاد نمود. او توسط پدرش دکتر آدولف لورنز که استاد دانشگاه وین و متخصص استخوان و مفاصل بود، کونراد نامیده شد.
شهر وین در ابتدای دهه 1900 م. به جرات بزرگترین شهر علمی دنیا بود، علاوه بر زیگموند فروید دانشمندان بسیاری همچون آلفرد آدلر و کارل یونگ سویسی نیز در این شهر اقامت داشتند. کونراد لورنز با آنکه در شهر فروید و همزمان با او می زیست، اما هیچگاه با فروید رو به رو نشد، با این وجود نظریه های مربوط به غریزه آنها تا حد بسیاری به یکدیگر شبیه می باشد.
کونراد لورنز کوچک تنها یکسال داشت که ایوان پاوولف، فیزولوژیست معروف روسی، برای پژوهش روی سیستم گوارش،شرطی سازی کلاسیک و بازتابهای شرطی مفتخر به دریافت جایزه نوبل گردید، تنها سی سال از ارائه این تئوری نگذشته بود که کونراد جوان همراه با همکارش اریک وون هولست تئوریهای پاوولف را رد نمودند و رفتارگرایان را به چالش طلبیدند.
کونراد از همان ابتدای کودکی شروع به نگهداری از حیوانات نمود، سمندر کوچک، غازهای خاکستری و یک سگ پا کوتاه از جمله جانورانی بودند که کونراد اکثر اوقات روزانه خود را صرف آنها می کرد.
کونراد در سال 1921 پس از آنکه آخرین امتحان خود را با موفقیت به اتمام رساند به مشاهده و مطالعه روی پرخاشگری در ماهیهای سیکلید پرداخت. بعدها این مشاهدات، اساس نظریه انگیزشی مدل پسیکو هیدرولیک وی را به وجود آوردند. در سال 1922 م. کونراد به واسطه تشویقهای پدرش به نیویورک و دانشگاه کلمبیا رفت و در آنجا با زیست شناس معروف آمریکایی، توماس هانت مورگان ملاقات نمود و تحت تاثیر پژوهشهای او قرار گرفت. در سال 1926 م. کونراد با مطالعه روی زاغچه ها ، اساس نظریه نقش پذیری خود را به وجود آورد. او در سال 1923م. با گراتل جپارت که مانند خودش دانشجوی پزشکی بود، ازدواج کرد، و در 1924 م. همان سالی که کونراد دکترای خود را اخذ نمود، فرزندش توماس به دنیا آمد. در همان سال توسط انستیتو آکادمی دانشگاه وین به عنوان استادیار استخدام شد و مطالعات جانورشناسی خود را روی جفتگیری سگهای ژرمن شپرد با سگهای کوچک چوچو آغاز نمود. در حدود سی سال بعد، یک نژاد جدید سگ به نام یوریسای از نتیجه این آزمایشها پدید آمد.
در یک تصادف شدید با موتور سیکلت در 1930م. ، فک و دندان کونراد شکست و وی مجبور به جراحی گشت، پس از این اتفاق بود که او مدل منحصر به فرد ریش خود را برای پوشاندن اثر جراحات تصادف آرایش نمود که تا پایان عمر نیز در آن تغییری ایجاد ننمود. او در سال 1931 برای اولین بار با اسکار هینورث ملاقات نمود و اساس همکاری آنها روی رفتار پرندگان شکل گرفت. کونراد با مطالعه عمیق خود روی سارهای در قفس ثابت نمود که رفتار ممکن است به طور طبیعی و خود به خودی اتفاق بیافتد. او در سال 1933 م. دومین دکترای خود را در جانورشناسی با موضوع پرواز پرندگان به اتمام رسانید.
او در سال 1935م. پس از ملاقات با روان شناس معروف دانشگاه وین، کارل بوهلر، متوجه شد که رفتارشناسی حیوانی نه تنها از دیدگاه عموم نادیده گرفته می شود، بلکه روان شناسان آزمایشگاهی نیز به آن توجهی نمی کنند، در نتیجه کونراد تصمیم به رسمی نمودن علم رفتارشناسی جانوری نمود و آن را کردارشناسی (اتولوژی) نامید.
کونراد لورنز در سال 1936 م. برای اولین بار با نیکو تینبرگن در سمپوزیوم دانشگاه لیدن در هلند ملاقات نمود و در مورد غاز خاکستری دست آموز خود "مارتینا" اطلاعات بسیار جالبی را ارائه نمود. نیکو تینبرگن برای توسعه و رشد کردارشناسی به لورنز پیوست و علم کردارشناسی دومین بنیانگذار خود را معرفی نمود. یکسال بعد لورنز با اریک وون هولست در برلین، آلمان ملاقات نمود. هر دوی آنها بطور مستقل به مفهوم "خلاقیت سازنده" دست یافته بودند و این مفهوم بطور کامل با مفهوم محرک بیرونی در نظریه پاوولف متضاد بود. برای ارائه این نظریه لورنز به شهرت رسید و کردارشناسی را به عنوان یک رشته مستقل معرفی نمود. در همان سال لورنز به همراه نیکو تینبرگن پس از مطالعه روی رفتارهای تخم گذاری غازهای خاکستری، نظریه الگوهای عمل ثابت را معرفی نمودند. همچنین لورنز به همراه اتو کوهلر ویراستاری مجله کردارشناسی را به عهده گرفت.
در سال 1938 و با شروع جنگ جهانی دوم، هنگامی که آلمان، اتریش را اشغال کرد، لورنز نیز همانند بسیاری از دانشمندان اتریشی به عضویت در حزب نازی پیوست. اگرچه بسیاری از دانشمندان همچون فروید به علت یهودی بودن مجبور به ترک اتریش و مهاجرت به انگلستان یا آمریکا شدند.
در دوران جنگ، لورنز دست از پژوهش بر نداشت تا اینکه در سال 1940 م. به درجه پرفسوری در روان شناسی در دانشگاه دولتی امانوئل کانت رسید. یکسال بعد لورنز به همراه خانواده اش به شهر کالینینگراد مهاجرت نمود و در یک بیمارستان نظامی به عنوان روانپزشک مشغول به کار شد. پس از اتمام جنگ در 1944، لورنز توسط سربازان روسی پیروز جنگ به روسیه منتقل و در زندان ویتبسک حبس گردید. یکسال بعد او را به زندان ایروان در ارمنستان منتقل کردند، تا اینکه در سال 1948م. محکومیت او پایان یافت. در طول دوران زندان مرگ پدر در آلتنبرگ که مهمترین مشوقش بود و همچنین مرگ اسکار هینورث، همکار و چهره برجسته کردارشناسی باعث گشت که لورنز فشار زندان در غربت را چندین برابر احساس کند. با متوقف شدن پژوهش های لورنز، کردارشناسی دوران رکود را برای چندین سال تجربه کرد. سرانجام در فوریه 1948 م. لورنز به خانه برگشت.
لورنز در 1949 م. پژوهش های خود را در آکادمی علوم اتریش آغاز نمود و معروفترین کتاب خود "حلقه شاه سلیمان" را تالیف نمود و پس از آن کتاب بسیار پرفروش "انسان سگ را ملاقات نمود" را به رشته تحریر در آورد.
در 5 می 1950، اولین ملاقات دانشمندان و علاقه مندان به کردارشناسی در ویلهلم استافن، آلمان به وقوع پیوست، نشستی که تا اکنون به کردارشناسی هویت بخشید و باعث گردید تا اولین انستیتو فیزیولوژی-رفتاری، توسط انجمن مکس پلانک در بولدرن واقع در شمال آلمان تاسیس شود. لورنز در اکتبر همان سال به همراه 3 تن از مهمترین دستیارانش به آلمان رفت و کار خود را به عنوان پژوهشگر در انستیتو آغاز کرد. یکسال بعد او توسط انجمن بریتانیایی مطالعه رفتار جانوری به عنوان عضو افتخاری مفتخر گردید. همچنین لورنز به عنوان عضو افتخاری انجمن پرنده شناسی آلمان و انجمن پرنده شناسی آمریکا درآمد که این آغازی برای دریافت مدالها، جوایز، درجات عالی علمی و عضویتهای افتخاری دیگر شد.
در 1952م. نیکو تینبرگن، همکار لورنز کتاب معروف "نظریه غرایز" را به چاپ رسانید و تحول عظیمی در کردارشناسی ایجاد نمود. در 1954م. "کنگره غریزه" در پاریس باعث شد که لورنز با "روان شناس تجربی" آمریکایی، دانیل لهرمن ملاقات کند و بحث و مناظره علمی آنها روزنه های جدید و چشم اندازهای نویی را برای کردارشناسی به ارمغان بیاورد. اوج شکوفایی کردارشناسی نزدیک بود. در 1958م. "اتو هان" برنده جایزه نوبل و رییس انجمن مکس پلانک، دو مرکز علمی جدید در جنوب آلمان و سویس برای لورنز و اریک وون هولست تاسیس نمود.
در 1960م. لورنز برای اولین بار با وسایل مجهز به اعماق دریا در فلوریدا رفت و به مشاهده آبزیان پرداخت. او در همین سال تالیف کتاب "درباره پرخاشگری" را آغاز نمود. در 1962م. اریک وون هولست، پس از سالها پژوهش و همکاری با لورنز درگذشت و ضربه دیگری به پیکر کردارشناسی وارد گردید. "درباره پرخاشگری" در 1963م. به چاپ رسید و خصیصه اصلی آن ارائه نظریه انگیزشی مدل پسیکو هیدرولیک بود. او در 1971م. کتاب "انسان متمدن – هشت گناه کشنده" را نوشت و در این کتاب پیرامون مشکلات اجتماعی انسان از دیدگاه تکاملی بحث نمود. سپس در 1973م. با تالیف کتاب "پشت آیینه" اعلام بازنشستگی نمود. در دهم دسامبر همان سال کونراد لورنز به پاس سالها پژوهش و توسعه در عرصه کردارشناسی، جایزه نوبل فیزولوژی و پزشکی را برای ارائه نظریه تکاملی رفتار انسان و حیوان بطور مشترک به همراه نیکو تینبرگن و کارل وون فریخ دریافت نمود. لورنز در 1978م. کتاب " زیست شناسی رفتاری تطبیقی" را تالیف نمود و آنرا به بهترین همکار خود نیکو تینبرگن تقدیم نمود. در 1981م. انستیتو کونراد لورنز زیر نظر آکادمی علوم اتریش در زادگاه کونراد، یعنی آلتنبرگ تاسیس شد و از علاقه مندان به کردارشناسی دعوت به همکاری گردید. یک سال بعد کارل وون فریخ، همکار لورنز و برنده جایزه نوبل در سن 95 سالگی درگذشت و سومین ضربه به پیکره کردارشناسی وارد آمد، اگرچه در این روزها کردارشناسی به اوج شکوفایی خود رسیده بود و محققان زیادی از سراسر جهان به این رشته روی آورده بودند.
اگرچه لورنز دوران کهولت را سپری می کرد اما هیچگاه دست از پژوهش و تالیف بر نمی داشت. او حتی در زمان مرگ همسرش دکتر گراتل جپارت در 1986م. پس از 63 سال زندگی مشترک به نوشتن خاتمه نداد. نقش گراتل جپارت در دوران زندان و بیکاری لورنز ستودنی بود. همچنین گراتل جپارت تمام کتابها و دست نوشته های نامنظم لورنز را ویراستاری می نمود.
لورنز در 1988 م. آخرین کتاب خود را با نام "مونوگرافی رفتار غازهای خاکستری" به چاپ رسانید. مرگ لورنز در تاریخ 27 فوریه 1989 م. در سن 86 سالگی و در خانه قدیمی خود در آلتنبرگ موجب شد تا آخرین کتاب او "مونوگرافی رفتار ماهی ها" هرگز به اتمام نرسد. حدود 20 سال است که کتاب یا مقاله جدیدی در کردارشناسی از لورنز به چاپ نرسیده است، اما امروزه بندرت می توان مقاله یا کتابی را دید که در زمینه کردارشناسی نوشته شده باشد، و نام لورنز در منابع آن دیده نشود.
منبع(انسان شناسی فرهنگhttp://anthropology.ir/node/4554
خوانواده - روانشناسی رنگ - روانشناسی رنگها در یک نگاه
برخی از روانشناسان عقیده دارند رنگی که برگزیده و دلخواه کسی است میتواند گویای خصوصیات اخلاقی و روانشناسی او باشد. نوشتار زیر چکیده ای است که بر اساس این نظریه و پس از سالهای پژوهش نگاشته شده...
قرمز: خوش قلب اما خودپرست
این رنگ مظهر شدت و زیاده روی است که گاهی در جهت مخالف آن است. قرمز رنگ عشق و تنفر و فداکاری و خشونت و خون و آتش. کسی که به این رنگ علاقه دارد هرگز نمی تواند در زندگی بی تفاوت باشد.این گونه اشخاص تند و سرکش و در عین حال فعال و شجاع و کمی عجول هستند. احتمال شکست به خصوص در عشق برای آنها فراوان است.
قضاوتهای عجولانه و ناگهانی در مورد دیگران اغلب سبب از بین رفتن دوستی هایشان می شود، با آن که در عشق کاملاً فداکارند اما اگر روزی حوادث بر وفق مراد نباشد بدون تفکر و جویا شدن علت می جنگند.
دو عیب بزرگ خودپرستی و عدم کنترل، در نفس آنهاست و دو صفت ممتازشان خوش قلبی و حس بزرگ طلبی است. به طور کلی دوستداران رنگ قرمز دارای خصوصیات متضادی هستند.
صورتی: مورد علاقه دیگران
رنگ صورتی درواقع همان قرمز است که کمرنگ شده باشد. اگر به این رنگ علاقه دارید تمام صفات رنگ قرمز را کمی ملایمتر دارا می باشید، با گذشت هستید و در عشق، تندی نشان نمی دهید.
دیگران را خوب درک می کنید و با اطرافیان خود با ملایمت و لطف رفتار می کنید و به دلیل نشاط و شادابی تان مورد علاقه اطرافیان خود هستید. آنهایی که به این رنگ علاقه دارند اغلب شکستها، خشونتها و دشواری های زندگی را تحمل کرده اند و با مشکلات فراوان مواجه شده اند.
آبی: نظم، پشتکار، تنهایی
رنگ آبی از رنگهایی است که طرفداران زیادی دارد. اگر به این رنگ علاقه دارید، کاملاً می توانید هوس و احساسات و هیجانات خود را کنتر ل کنید.
ظاهر آرام شما دیگران را وادار می کند که به شما احترام بگذارند و دوست دارید پیوسته مورد احترام و ستایش دیگران قرار بگیرید.
در خرید و پوشش لباس قناعت می کنید و به علت شرم و حیا و گاه غروری که دارید میل دارید اغلب تنها باشید. حماقت و عدم فهم دیگران شما را کسل می کند و کسانی که از نظر هوش و فهم بر شما برتری دارند شما را ناراحت می کنند.
کارهای خود را از روی نظم و ترتیب و بر پایه قواعد معینی انجام می دهید. یکی از صفات مشخص شما پشتکار شماست
ارغوانی: رنگ عارفها و روانگران
رنگ اسرارآمیز و باشکوهی است. دوستداران این رنگ پیوسته مجذوب زیبایی ها و ظرافتها می شوند و مغرور و اجتماعی هستند. معاشرت با این دسته لذتبخش است که امور معنوی بیشتر می پردازند. ارغوانی رنگ مورد پسند عرفا نیز هست!
قهوه ای: قابل اعتماد
اگر رنگ قهوه ای را دوست دارید کاملاً می توان روی شما حساب باز کرد. باثبات و مقدس، شاعرپیشه وکمی فیلسوف مآب هستید.
به ندرت تغییر عقیده می دهید و با آن که کمتر تصمیم می گیرید اما هر بار که تصمیمی بگیرید آن را به مورد عمل می گذارید.
شما کاملاً در نگهداری پول و اسرار دیگران قابل اعتماد هستید. میل دارید پیوسته در عالم خودتان باشید و گاهی اوقات با اطرافیان خود رفتار خشونت آمیزی در پیش می گیرید. در عشق هرگز بدبین و تند نیستید.
خاکستری: احساس بی نیازی
این رنگ مظهر چشم پوشی از خوشی های دنیاست. کسانی که به این رنگ علاقه دارند اغلب در زندگی احساس رضایت می کنند، خاکستری رنگ عقلا است و جوانانی که به این رنگ اظهار علاقه می کنند درواقع خود را هم شأن و هم طراز اشخاص کهنسال میدانند و در زندگی احساس بی نیازی می کنند.
در عشق بر افراد مسن تر از خود تمایل دارند و اغلب کسانی که از نظر فکر و ایده به آنها برتری دارند خیلی آسان طرف توجهشان قرار خواهند گرفت.
پرتقالی: صداقت آری، هوسبازی هرگز
رنگی است ترکیبی و آنهایی که این رنگ را رنگ دلخواه خود می دانند متکی به نفس نیستند. اجتماعی و خوش خلقند و با مردم خوب رفتار می کنند.
نفوذ در این گونه افراد مشکل است کسی که آنها را دوست بدارد می تواند با او به آسانی ازدواج کند. هوسباز نیستند و اگر با کسی دوستی کنند صداقت و فداکاری دارند. اگر افراد این دسته با کسی که خصوصیات اخلاقی خودشان را داشته باشد ازدواج کنند سعادتمند می شوند.
سبز: کنجکاوی
رنگ سبز طبیعت وتازگی است. اگر به این رنگ علاقه دارید زندگی با شما آسان است. نقطه اشتراک فراوانی با افراد علاقه مند به رنگ پرتقالی دارید روابط شما با دیگران بر پایه ی اصول و قرارداد است.
دوست ندارید که در زندگیتان حوادثی به وقوع پیوندد اما کنجکاوانه به ماجراهای زندگی دیگران توجه دارید.
فیروزه ای: اسرارآمیز و پند ناپذیر
دوستداران این رنگ اسرارآمیزند و احساساتی و کارهای شخصی خود را به خوبی اداره می کنند. پشتکار دارند و باثباتند و به نصایح دیگران در مورد کارهای خود کمتر توجه دارند. فیروزه ای معمولا رنگ مورد علاقه ی خانمها است.
سیاه: خوش ذوقی و ظرافت طبع
این رنگ برخلاف عقیده ی همگان رنگ نومیدی و عزا نیست بلکه نشانه خوش ذوقی و ظرافت طبع است. اگر از دوستداران این رنگ هستید مسلماً به شخصیت اطرافیان خود احترام می گذارید و برای آن که دیگران را با ارزش و برجسته نشان دهید از هیچگونه کمکی به آنها دریغ نمی کنید و هرگز خود را به دیگران تحمیل نمی نمایید همچنین عقاید و نظریات دیگران را به آسانی می پذیرید.
یک نکته ی رنگی :
توجه و علاقه شما به رنگها در طی زمان تغییر می کند به دلیل آن که خصوصیات اخلاقیتان نیز در سالیان دراز تغییر خواهد کرد. اما اگر در مورد رنگی ناگهان عقیده خود را عوض کنید به علت ضعف شما و یا به علت نیازتان به تغییر محیط است.
منبع--http://ravanpezshk.akairan.com
محمدتقی نوشه متخصص تغذیه در گفتگو با باشگاه خبرنگاران افزود: غذاهایی که حاوی ویتامینها، املاح و آنتی اکسیدان هستند انسان را در شرایط "استرس"، آرام و شادتر میکنند.
اختلال رواني (Mental Disorder)
مقدمه:
اختلال رواني (يا بيماري رواني) يك الگوي روانشناختي يا رفتاري است كه در يك فرد رخ ميدهد و عقيده بر اين است موجب پريشاني يا ناتواني ميشود و همچنين اين رخداد بهعنوان قسمتي از رشد بهنجار يا فرهنگ شخص قلمداد نميگردد. بازشناسي و درك اختلالهاي رواني در گذشت زمان و در بين فرهنگها تغيير يافته است.
تعريفها، سنجشها، و طبقهبنديهاي اختلالهاي رواني ميتواند دستخوش تغيير گردد، وليكن معيارهاي راهنما كه در كتابهاي آي.سي.دي (ICD) و دي.اس.ام (DSM) و ساير كتابهاي راهنما فهرستشده است، بهطور گستردهاي مورد پذيرش متخصصان حوزة سلامت روان قرار گرفته است. طبقهبنديهاي تشخيصها در اين طرحها ممكن است شامل اختلالهاي تجزيهاي، اختلالهاي خلقي، اختلالهاي اضطرابي، اختلالهاي خوردن، اختلالهاي مربوط به رشد، اختلالهاي شخصيت، و بسياري از طبقهبنديهاي ديگر باشد.
هرچند اين طبقهبنديهاي اختلالها غالباً برحسب الگوي سرشتي/تربيتي ـ استرس (diathesis-stress model) و الگوي زيستيـروانيـاجتماعي (biopsychosocial model) تبيين شدهاند، در خيلي از موارد هيچ علّت واحد پذيرفته شده و همساني براي اختلالهاي رواني وجود ندارد.
تحقيقات نشان داده است كه اختلالهاي رواني رخدادي عمومي است و براساس گزارشها، يك سوم از افراد در اكثر كشورها در مقطعي از زندگيشان آن را تجربه ميكنند. خدمات و سرويسهاي [مراقبتي و درماني] براي اختلالهاي رواني ممكن است در بيمارستانها و يا در اجتماع ارائه گردد. متخصصان سلامت روان، افراد دچار اختلالها را با استفاده از روششناسيهاي مختلف، اغلب با استناد به تاريخچه و مصاحبه، تشخيص ميدهند.
رواندرماني و دارودرماني دو انتخاب اصلي براي درمان هستند؛ و نيز در كنار آنها مداخلههاي حمايتي و خودياري. درمان ممكن است در جايي كه قانون اجازه دهد، غيرارادي و اجباري باشد.
طبقهبندي اختلالهاي رواني:
تعريف و طبقهبندي اختلال رواني، هم براي سلامت رواني و هم براي استفادهكنندگان و تأمينكنندگان خدمات سلامت روان، يك مسئلة كليدي است. اكثر اسناد باليني بينالمللي از واژة "اختلال رواني" بهجاي "بيماري رواني" استفاده ميكنند.
هيچ تعريف واحدي وجود ندارد و جامعيت اين تعريف بسته به بافت اجتماعي، حقوقي و سياسي تغيير ميكند. هرچند، بهطور كلّي، اختلال رواني از نظر باليني بهعنوان يك الگوي رفتاري يا روانشناختي معنيدار مشخص شده است كه در فرد رخ ميدهد و معمولاً با پريشاني، ناتواني يا احتمالخطر افزايشيافتة رنج بردن همراه است.
واژة "بيماري رواني شديد" (serious mental illness=SMI) بعضي اوقات براي اشاره به اختلال شديدتر و طولانيمدت به كار ميرود. تعريف گسترده ميتواند اختلال رواني، عقبماندگي ذهني، اختلال شخصيت و وابستگي به مواد را پوشش دهد. عبارت "مشكلات سلامت روان" (mental health problems) ممكن است براي اشاره به تنها مسائل خفيفتر و گذراتر به كار رود.
در حال حاضر دو نظام گستردهاي وجود دارد كه اختلالهاي رواني را طبقهبندي ميكند ـ فصل پنجم از كتاب راهنماي "طبقهبندي بينالمللي بيماريها (ICD-10)، كه توسط سازمان جهاني بهداشت (WHO) تهيه و ارائه شده است، و كتاب "راهنماي تشخيصي و آماري اختلالهاي رواني" (DSM-IV) كه توسط انجمن روانپزشكي امريكا (APA) تهيه و ارائه شده است. هر دو نظام، فهرستي از اختلالها را طبقهبندي نموده و معيار استانداردشدهاي را براي تشخيص ارائه بهدست ميدهند.
ترجمه: علي مدديان پاك
منبع:
سايت خبري "تايمز آو اينديا" مينويسد، محققاني كه دربارة اين پديده مطالعه ميكنند، اكنون دريافتهاند زماني كه صحبت از سركوب خاطرات ناخوشايندي به ميان ميآيد كه محرك احساسي داشتهاند، "فراموشي عمدي" يا "فراموشي داوطلبانه" به هيچوجه كارايي ندارد.
گروهي از فيزيولوژيستهاي دانشگاه كاروليناي شمالي در گزارشي اظهار داشتند كه دريافتهاند افراد مورد مطالعة آنها قادر نيستند آنگونه كه رويدادهاي خوشايند و مادي خود را عمداً فراموش ميكنند، خاطرات احساسي و معنوي خود را از ذهن پاك كنند.
به گفتة آنان، زماني كه انسانها سعي ميكنند عمداً اطلاعاتي را فراموش كنند، بايد در ذهن خود آن اطلاعات را از بقية موضوعات همراه آن جدا كنند و آنچه را كه مايل نيستند دوباره به خاطر بياورند، كنار بگذارند اما احساسات مانع از برداشتن اين دو گام ميشود.
در اين مطالعه، محققان با استفاده از تصاوير احساسبرانگيز و خنثي، شيوهاي را براي فراموشي هدايت شده به كار بستند تا دريابند كه آيا انسانها ميتوانند به آساني فراموش كردن رويدادهاي مادي و غير احساسي، رويدادهاي احساسي را نيز به دست فراموشي بسپارند يا خير.
زماني كه فهرست اطلاعاتي كه ميبايست فراموش شود، خنثي بود، داوطلبان شركتكننده مؤفق شدند آنها را عمداً فراموش كنند، اما زماني كه اين فهرست شامل رويدادهاي احساسي بود، فراموشي هدايت شده، شكست خورد.
اين يافتهها ميتوانند به درك راههايي كمك كند كه احساسات، با چيرهشدن به فرآيندهاي مغزي، فعاليت ذهن، از جمله كار بازيابي خاطرات را در كنترل خود ميگيرد. احساسات، ميتواند در فرآيندهايي كه براي فراموش كردن عمدي بخشهاي ناخوشايندي از خاطرات گذشته در مغز انجام ميشود، "اتصالي" ايجاد كند.
دكتر ماليك، استاد فيزيولوژي در ،AIIMSميگويد احساسات، به شدت روي حافظه اثر ميگذارد و زندهترين خاطرات، رويدادهاي احساسي هستند كه به دفعات به ذهن بازميگردند.
وي گفت برخي معتقدند كه تحريك احساسات منجر به دقيقتر و باريكتر شدن توجه انسان ميشود، به گونهاي كه به اطلاعات پيراموني توجه نميشود و در نتيجه احتمال كمتري دارد كه بعداً به خاطر آورده شوند.
دكتر سونيتا تيواري، استاد فيزيولوي در دانشگاه پزشكي كينگ جرج، در "لكنو"ي هند نيز در اينباره گفت: "انسانها بهندرت لحظات احساسيشان را فراموش ميكنند. فراموشي عمدي، براي كدر و تاريك كردن خاطرات ناخوشايند، در بسياري موارد نامؤفق است". او گفت احساسات شديد باعث ميشود رويدادهايي كه همراه آنها بودهاند، هميشه در مغز در دسترس و قابل يادآوري باشند. اين دانشمند گفت فراموشي عمدي رويدادهاي خنثي، اقدامي مفيد است كه به مغز در روزآمد كردن اطلاعات خود كمك ميكند.
منبع: سایت ایرانیان انگلستان
روان شناسی عبارت است از مطالعه و شناخت علمی چگونگی و چرایی ابعاد مختلف رفتار موجود زنده، به ویژه انسان. در این تعریف بیشترین توجه به رفتار و جنبه های مختلف آن است. به دیگر سخن، به یك معنا می توان روان شناسی را رفتار شناسی نامید، چرا كه موضوع اصلی روان شناسی به عنوان یك علم رفتاری ، مطالعه فعالیت ها و واكنش های حیوان وانسان در شرایط و موقیعت های مختلف است.
و اما منظور از " رفتار" آن دسته از حالت ها، عادت ها، فعالیت ها، كنش ها و واكنش های نسبتاً پایداری است كه از انسان سر می زند و همواره قابل مشاهده، اندازه گیری ، ارزیابی و پیش بینی است.
رفتارهای انسانی را می توان به انواع مختلف تقسیم كرد، از جمله:
: رفتاری است كه كاملاً جنبه شخصی دارد، مثلاً فردی همواره لباس قهوه ای رنگ می پوشد و یا عادت دارد روزی سه مرتبه مسواك بزند.
: یعنی رفتار خاص یا عادتی كه انسان در كار و حرفه از خود نشان می دهد، مثلاً همیشه بعد از نماز صبح كارش را شروع می كند ویا همواره با دو انگشت تایپ می نماید.
: عبارت است از رفتار كودك یا بزرگسال در ارتباط با امور تحصیلی، فی المثل دانش آموزی همیشه قبل از تدریس معلم درس مورد نظر را مطالعه می كند و یا این كه برای یادگیری بهتر خلاصه نویسی كرده، با صدای بلند درس می خواند.
رفتار فرد در تعاملات بین فردی و معاشرت های اجتماعی است، به عنوان نمونه خوش قول بودن و تقدم درسلام داشتن.
در ارزیابی رفتار باید توجه كرد كه رفتار چه كسی، در چه شرایط و موقعیتی و با چه فراوانی و شدتی مورد بررسی قرار می گیرد؛ چرا كه زمانی می توانیم برداشت وتفسیر جامعی از رفتار یك فرد داشته باشیم كه شرایط زمانی و مكانی، موقعیت بروز رفتار و ویژگی های زیستی ، ذهنی و روانی وی را مورد توجه كافی قرار دهیم.
از زمانی كه روان شناسی به عنوان یك علم مستقل مطرح شده است، روان شناسان در زمینه موضوعات خاص، پژوهش های فراوانی به عمل آورده اند، به گونه ای كه امروزه شاهد شعب و شاخه های مختلف روان شناسی هستیم.
متداول ترین شاخ های روان شناسی عبارت است از:
روان شناسی كودك به مطالعه مستمر رشد از زمان تشكیل نطفه تا دوران بلوغ و نوجوانی می پردازد.
موضوعاتی از قبیل نقش وراثت و محیط در شكل گیری شخصیت كودك، چگونگی رشد بدنی، ذهنی،عاطفی، كلامی، اجتماعی ، حسی و حركتی، همچنین نحوه بازی، خویشتن داری، تقلید و همانند سازی كودك و نوجوان و تحولات دوران بلوغ در این شاخه از روان شناسی مورد مطالعه و بررسی قرار می گیرد.
در این شاخه از روان شناسی ابعاد مختلف شخصیت، جنبه های ادراكی، هیجانی، ارادی و بدنی افراد و چگونگی سازگاری فرد با محیط مورد مطالعه قرار می گیرد.
روان شناسی اجتماعی ازتعامل فرد واجتماع، قانون های روانی گروه ها و سازمان های اجتماعی بحث می كند و در زمینه هایی از قبیل: معیارها و هنجارهای اجتماعی، مناسبات بین گروهی، باورهای عام، تكوین بازخوردها وتغییرنگرش ها و نقش رسانه ای جمعی به مطالعه و تحقیق می پردازد.
این رشته از روان شناسی ویژگی های شخصیتی، اختلالات عاطفی و مشكلات رفتاری افراد را با بهره گیری از ابزارهای روان شناختی مورد بررسی ودرمان قرار می دهد.
در این شاخه از روان شناسی اختلالات عاطفی و رفتاری و بیماری های مختلف روانی مورد بررسی قرار گرفته، روش های درمانی متداول در جهت حفظ بهداشت روانی ارائه می شود.
روان شناسی كودكان استثنایی به مطالعه ویژگی های جسمی، روانی، حسی، حركتی، شناختی و اجتماعی كودكان عقب مانده ذهنی، نابینا و نیمه نابینا، ناشنوا و نیمه ناشنوا، ناسازگار، مصروع، كودكان معلول جسمی- حركتی، دانش آموزان مبتلا به اختلال خاص در یادگیری و كودكان و نوجوانان تیز هوش و خلاق می پردازد. این شاخه از روان شناسی همچنین در زمینه علل مختلف معلولیت، راه های پیشگیری از معلولیت و روش های اصلاح و ترمیم نارسایی ها و اختلالات رفتاری مباحثی را مطرح می كند.
این رشته ازروان شناسی كه درواقع مهمترین وكاربردی ترین رشته های روان شناسی است، تلاش دارد اصول، قوانین و یافته های روان شناسی و شاخه های مختلف آن را در قلمرو تعلیم و تربیت مورد استفاده قرار دهد. در روان شناسی تربیتی موضوعاتی از قبیل: روشهای مختلف یادگیری و قوانین آن، فرایند تفكر و اندیشیدن، یادآوری و به یادسپاری، حافظه و فراموشی، هوش و انگیزش، سنجش و اندازه گیری و كاربرد آزمون های روانی، نقش معلم و متعلم در انتقال یادگیری، شرایط و موقعیت یادگیری، انضباط و پیشرفت تحصیلی مورد توجه و مطالعه قرار می گیرد.
همان گونه كه پیش تر اشاره شد موضوع اصلی روان شناسی تربیتی یا پرورشی به كار بستن قواعد و یافته های شاخه های مختلف روان شناسی در فرایند تعلیم و تربیت است. به عبارت دیگر هدف اصلی روان شناسی تربیتی توجه عمیق به امر مهم آموزش و پرورش و پرداختن به عوامل مؤثر در یادگیری، پیشرفت تحصیلی، سازگاری، تحول ذهنی و روانی و رشد متعادل انسان است.
به طور خلاصه می توان موضوعات، پایه ها یا اركان اصلی روان شناسی تربیتی را در هفت محور زیر مورد توجه قرار داد:
1- قوانین و عوامل موثر در فرایند یادگیری
2- ویژگی های یادگیرنده یا تربیت شونده
3- موضوع یادگیری یا پیام تربیتی
4- موقیعت یادگیری یا شرایط انتقال پیام تربیتی
5- روش های تعلیم و تربیت یا انتقال پیام
6- ویژگی های مربی یا انتقال دهنده پیام
7- ارزیابی و ارزش سنجی